وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج



??بزرگمردان تاريخ يا حکام گياوان زمين (1)(ابراهيم بلوچ)?


 


?? سردار طاهر محمد گورگيج که معروف به هوت طاهر بوده اولين حاکم گورگيج در گياوان زمين بوده و بعد از ايشان فرزند ارشد شان سردار پيرداد طاهر از فين بندرعباس تا بنت بلوچستان حکمراني کرده و برادرزاده ايشان سردار موسي کرمشاه طاهر معاونت ايشان را بر عهده داشته و فين و بندرعباس و ميناب زير فرمان ايشان بوده و بعد از سردار پيرداد طاهر فرزند ايشان علي پيرداد حاکمان بلامنازع منطقه بودند.


. ?


بزرگان گورگيج قبل از امدن هوت طاهر محمد به گياوان رفت و امد داشته اند. در زمان درک شاهي، عرب شاهي و سهراب شاهي در طاهروئي در جنگي که بين انها و سمه قيقبا صورت گرفت سمه را به قتل مي رسانند و حتي شاهي عامر پدر انها نيز در ميهماني ازدواج کرده و گمو شاهي مادرش از روستاي مهماني است و محمد زهري که پدر هوت طاهر است مدت زيادي در گياوان بسر برده ولي حکمران نبوده ?


مي گويند در سفري که هوت طاهر محمد گورگيج به شيراز ( پايتخت سلسله زنديه ) داشته مسيرشان از گياوان بوده و هوت طاهر و همراهان وقتي به کوهستک مي رسند وضعيت را غير عادي مي بينند و بعد از کمي پرس و جو متوجه مي شوند که راهن از مناطق همجوار بقصد غارت منطقه بسوي کوهستک در حرکتند. 


هوت طاهر و همراهان بنزد ملا حيدر کدخدا و بزرگ کوهستک مي روند و بعد از م با ملا حيدر تصميم مي گيرند که در مقابل مان بجنگند به اين صورت نيروهاي محلي به همراه بلوچها (هوت طاهر و ياران ) بفرماندهي سردارميرو محمد (برادر هوت طاهر ) به جنگ بر عليه مين مي پردازند و عده زياد راهن و نيروهاي اندک هوت طاهر انان را مجبور به عقب نشيني تاکتيکي مي کند و انان بسوي تنک گروگ عقب نشيني مي کنند.


 در اين بين ملا حيدر و افراد محلي کوهستک به همراه ن و کودکان دلاورمردان گورگيج را همراهي مي کنند و وقتي به تنگ گروگ ميرسند هوت طاهر محمد موقعيت جغرافيائي انجا را براي جنگ با راهن که در تعقيب انان بودند مناسب مي بينند و هوت طاهر دستور مي دهند که افراد مسن به همراه ن و کودکان به روستاي همزنگ بروند و بقيه براي نبردي شرافتمندانه اماده شوند . در همين حال سليمان مراد به همراه برادرش که براي خريد عروسي برادرش به گروگ مي رفتند با افراد هوت طاهر برخورد مي کند و طاهر از سليمان مراد مي خواهد ن و کودکان را به جاي امني ببرد تا انان با خيال راحت تري با مين مبارزه کنند . ?


سليمان مراد نوکرش را همراه ن و کودکان مي فرستد و خود ايشان به همراه برادر" دامادش" در کنار دلاور مردان گورگيج به جنگ با مين مي پردازند. وبعد از نبردي طولاني راهن شکست سنگيني مي خورند وبا بجا گذاشتن تلفاتي سنگين پا به فرار مي گذارند ?


 برادر سليمان مراد و تني چند از افراد هوت طاهر و افراد بومي کوهستک کشته مي شوند. 


کوههاي گروگ هنوز رشادت و دلاور مردي سردار ميرو محمد " کماندار نامي گورگيج را بياد دارند. صخره ها هنوز رشادت اسماعيل محمد شمشير زن قهار گورگيج و برادر هوت طاهر را به شهادت نشسته اند .  


منطقه هنوز مفختر به دلاوري و عدالت حاکم عادل و شجاع گياوان طاهر محمد است. 


گورگيچ يا گرگيج


 


نام طايفه ايي با اصالت است که هم اکنون در چهارکشور بزرگ ايران ترکمنستان افغانستان پاکستان ساکنند و در چندين کشور حوزه خليج فارس نيز ست دارند و حتي تعدادي نيز در کشورهاي اروپايي زندگي ميکنندخوددراماخوذ از جد سيزدهم خود اميربالاچ خان رند ميگيرند که اصالتا  رند بوده اند در منظومه اشعار بلوچيداز جنگاوري و دلاوري وبهادري او سخن به ميان امده که در کتاب ميراث و . ذکر شده است ،اميربالاچ خان رندگورگيج بدون اولاد فوت ميکند که وي را در ديره بگتي که انزمان ديره بيبرگ خان  رند  بود دفن کردند وي در زماني که زنده بودندخود پهلواني بزرگ و بي همتا بود که رواياتش در کتاب جنگاني هبر چاپ شده است به دليل اين روحيه جنگجويي و بهادري و پهلواني هايش وي را لقب گورگيچ عطا کردنداگرچندکه بزرگان وشچره شناسان گورگيچ راکه جدهمه هست مردي خوش هيکل وباقدرت مي دانند که در مسابقه اي يک گورخر را از پاي در مياورد فوت وي در سنين جواني  بوده وبعدابرادرش اميربکرخان بلوچ به اميري مکران منصوب گشت و عنوان گورگيچ به اميربکرخان داده شد رفته رفته طي ساليان دراز نام گورگيچ برفرزندانش ماند امير طاهرخان گورگيچ رند که موسس حکومت طاهرزيي در گياوان بود نسب خود را در پشت هفتم به اميربکرخان ميرساند و به همين دليل طاهرزيي شاخه ايي از گورگيچ هست و گرگيج هاي ايران که نسب خود را به شخصي بنام حسن خان ولد نوت ميرسانند نيز در کتاب علم الانساب شجره نامه انها به بادين خان رند ميرسد که او از اولادان اميرجلال خان بلوچ ميياشد.


 


نسب نامه گورگيچ ها با طوايفي مثل دومبکي ،بگتي،مري در جد بزرگشان اميربادين‌خان‌رند يکي ميشود 


ميرجلال خان رند 


 


 ميرجلال خان رند بلوچ‌ کسي بود که وقتي چنگيزخان مغول به ايران حمله کرد و دست به غارت زد که از شمال شرقي ايران شروع کرد وقتي که تمامي قسمت هاي خراسان و شهرهاي مرکزي ايران غارت نمود هواي غارت بلوچستان را کرد که در ان زمان مکران نام داشت چنگيز مغول کل بلوچستان را غارت کرد و تمامي قسمت هاي بلوچستان را با خاک يکسان کرد پس از غارت بلوچستان جواني رشيد شجاع به نام ميرجلال خان گروهي از جوانان بلوچ تشکيل داد و شروع به مبارزه با مغولها کرد و روز به روز گروهش بزرگتر ميشد و چنان با مغولها مبارزه نمود مغولهاييکه در بلوچستان بودن اکثر انها به هلاکت رسيدند و بعضي از انها متواري پنجگور پاکستان شدند و تعداد معدودي که باقي ماندن مسلمان شدند قلعه ميرجلال خان هنوز در شهرستان نيکشهر وجود دارد. 


 


فرزندان ميرجلال خان رند:


1_مير رند؛


  تمامي قبايل رند بلوچ همچون ؛ ريگي، برهان زهي, بامري, درازهي, ايجباري، رخشاني، دهاني، آسکاني, دامني، نوتي زهي، کلکلي، يارمحمدزهي و. از نسل مير رند مي باشند.


2_مير هوت ؛ قبيله هوت 


3_ ميرلاشار؛ قبايل لاشاري


4-- مير گورگيژ؛ قبايل گرگيج


5_مير جاتن ‌


6_ميرکورايي.


7_ميربلور


 


منبع : طوايف بلوچ‌‌ 67"78


طايفه ي گرگبج يکي از طوايف بزرگ استان سيستان و بلوچستان هستند وهمچنين دراستان ها ي مختلف کشور زندگي  ميکننداين طايفه از تيره ها و شاخه هاي متعددي تشکيل شده و در چندين کشور جمعيت چشمگيري را به خود اختصاص داده است.


کشورهاي ايران،پاکستان و افغانستان از مهم ترين کشورهاي گرگيج نشين خاورميانه محسوب مي شود.


اعضاي اين طايفه در کشورهاي عربي حوزه ي خليج فارس نيز ست دارند. اين ست ار مرزهاي عربي گذشته و شامل کشورهاي تاجيکستان و ترکمنستان نيز مي شود.


از بهترين خصوصيات اخلاقي گرگيج ها ، منش نيک و اخلاق پسنديده ي اين جماعت در برخورد با ديگران بوده و است. در طول تاريخ اين طايفه با تعامل و احترام به حقوق ديگران در کنار طوايف ديگر زندگي کرده و مي کنند.


تعدادي از بزرگان گرگيج نمادي از فرهنگ و سنت قوم بلوچ شده اند.


دودا در تمام اقوام بلوچ نماينده ي تمام عيار ميارجلي است. بالاچ برادر کوچک دودا نيز نماينده ي خون خواهي و بيرگيري در ادبيات و فرهنگ قوم بلوچ محسوب مي شود.


حدودششصد سال پيش، بيوه زني به نام "سَمّي" که توسط اقوام شوهر مرحومش به قصد تصاحب ارثيه به جامانده شامل گله هاي بزرگ گاو و شتر مورد آزار قرار گرفته بود بنابر وصيت همسرش، قبيله اش را رها کرده و با خانواده و گله هاي گاو و شترش نزديکي از بزرگترين سرداران وحاکمان بلوچ به نام دوداحسن گورگيج پناهنده (ميار) مي شود.دودا به رسم فرهنگ پر افتخار بلوچي "باهوت" يا "ميارجَلّي" آنهارا پذيرفته و در پناه خويش قرارمي دهد، تصميم "دودا" مبني برحمايت سمي و حفاظت از اموالش نشان از شهامت و عزم راسخ وي بر پايبندي به اصول اخلاقي جامعه بلوچ بود کما اينکه مقاومت در برابر قبايل قدرتمندي که دندان طمع به ثروت بيوه زن تيز کرده بودند قطعاً مي توانست خطرات جبران ناپذيري به وجود آورد و حتي به نابودي و نسل کشي وي و قبيله اش منجر شود، اما "دودا" لحظه اي به خود شک و ترديد راه نداد و تا پاي جان بر اصول اخلاقي خويش پايبند ماند زيرا که ميارجلي و پناه دادن ضعيفان از نشانه هاي هويت بلوچي و سرداران بزرگ بود. سرانجام دودا به همراه بردارانش و تمام مردان قبيله طي دو نبرد سهمگين با بيبگر رييس قبيله پُژ و از سرداران مشهور بلوچستان به منظور برگرداندن اموال غارت شده بيوه زن بي پناه شهيد شدند."دودا"ي بزرگ برادري داشت که به دليل خردسالي با وجود اصرار زياد وي، او را با خود به صحنه نبرد نبردند. کودک شجاع هنگامي باپيکر بي جان برادرانش روبه‌رو گرديد با اينکه کودکي بيش نبود از ن خواست که در عزاي برادرانش نگريند زيرا که آنها براي حفظ عزت وافتخار و ارزش هاي ملت بلوچ و در صيانت از فرهنگ باهوت شهيد شدند. بنابر روايات تاريخي بلوچ، کودک خانه اش راترک کرد و به زيارتگاهي در سند(sindh) رفت، جايي که در آموزش کمانداري، شمشير زني و ديگر تکنيک هاي مبارزه درآن زمان سرآمد بود. اين جوان شجاع پس ازده سال به بلوچستان بازگشت و مبارزه طولاني و خونين و جنگ چريکي عليه قبيله اي که برادرانش را شهيدکرده بود آغاز کرد(وي درجامعه بلوچ به عنوان نماد جنگ هاي چريکي شناخته مي شود). او با فداکاري و شهامتش برقدرت دشمنان چيره گشت. وي به تمام بلوچستان و انسان هاي آزاده درس آزادگي و ظلم ستيزي داد. پسري که بعدها به نام جنگجوي بزرگ و انتقام جو در ميان مردم بلوچ مشهور گشت، او "بالاچ گورگيج" بود. اين ماجرا ممکن است يک داستان متداول تاريخي باشد اما بالاچ(بالانچ) براي بلوچ يک افسانه شد، چيزي فراتر از تاريخ. 


او به يک افسانه بدل گشت زيرا او نشان داد که مي توان با مبارزه بر تمامي مشکلاتي که سدّ راه يک انسان آزاده قرار مي گيرد فايق آمد. او به يک افسانه تبديل گشت زيرا نشان داد که پيروزي بر دشمنان براي حفظ ارزشهاي انساني که براي يک بلوچ مقدس شمرده مي شوندسخت نيست.


 


نام #بالاچ ، قيامش و اعمالش به بخشي جدايي ناپذير از فرهنگ، فولکلور، ادبيات و تاريخ بلوچ تبديل شد و براي هر مادر بلوچ که پسري مانند بالاچ داشت و براي هر خواهري که برادري همچون او داشت رويايي تسلي بخش بود. بالاچ گورگيج در قرن چهاردهم و يا شايد پانزدهم مي زيست. در قرن بيست ويکم باري ديگر بالاچ در تاريکترين دوران تاريخ بلوچ به مانند ستاره اي در آسمان تار و سياه بلوچستان ظهور کرد که براي رهايي ملت بلوچ جنگيد و زندگي گرانبهايش را فداي سرزمين مقدسش نمود.چنان که گويي نام بالاچ(بالانچ) با افسانه ها گره خورده است. آري وي "بالاچ مري" بود. وي فرزند نواب خيربخش مري و فارغ التحصيل رشته مهندسي عمران وکارشناسي ارشد الکتروتکنيک از دانشگاه مسکو بود که به محض اتمام تحصيل به خاک بلوچستان بازگشت و رهبري جنبش ملي بلوچ و ارتش آزادي بخش بلوچستان ملقب به "سرمچارها" را بر عهده گرفت و قيام پنجم و بزرگترين قيام سراسري بلوچ بر ضد استعمار پاکستان را کليد زد. در اين دوران زمينه و شرايط از زمانه بالاچ گورگيج متفاوت بود. بالاچ گورگيج براي حفظ ارزشهاي بلوچ مبارزه کرد، و امّا بالاچ مري نه تنها براي حفظ ارزشهاي بلوچ بلکه براي رهايي و نجات ملت بلوچ و سرزمين مادريش جنگيد و قرباني شد. در #بلوچستان امروز هيچ خانه اي نيست که ياد بودي از بالاچ مري نداشته باشد. 


 


چرا بالاچ مري به عنوان يک قهرمان افسانه اي در قلب و ياد ملت بلوچ جاودان است؟


جامعه بلوچ او را با احترام به ياد مي آورند زيرا که مي دانند او در مبارزه براي حفظ ارزشها و فرهنگ و هويت ملي بلوچستان مصمّم بود. او را به ياد مي آورند زيرا با وجودي که از طبقه اي ممتاز و عضو مجمع ايالتي بود و مي توانست به تمام منافع شخصي که براي جامعه پاکستان قابل پذيرش باشد نايل آيد. او به راحتي مي توانست وزير يا فرماندار ايالت بلوچستان باشد. اما او همه چيز را براي دستيابي به بالاترين هدف که همانا آزادي ملت بلوچ بود رها نمود و اين رمز ماندگاري و جاودانگي بالاچ بود و به راستي که شايسته اين نام مقدس بلوچي بود. ملت بلوچ او را از ياد نخواهد برد، زيرا که او فرزند اصيل اين دياربود. 


بزرگمردان تاريخ يا حکام گياوان زمين (1)(ابراهيم بلوچ)?


سردار طاهر محمد گورگيج که معروف به هوت طاهر بوده اولين حاکم گورگيج در گياوان زمين بوده و بعد از ايشان فرزند ارشد شان سردار پيرداد طاهر از فين بندرعباس تا بنت بلوچستان حکمراني کرده و برادرزاده ايشان سردار موسي کرمشاه طاهر معاونت ايشان را بر عهده داشته و فين و بندرعباس و ميناب زير فرمان ايشان بوده و بعد از سردار پيرداد طاهر فرزند ايشان علي پيرداد حاکمان بلامنازع منطقه بودند.


بزرگان گورگيج قبل از امدن هوت طاهر محمد به گياوان رفت و امد داشته اند. در زمان درک شاهي، عرب شاهي و سهراب شاهي در طاهروئي در جنگي که بين انها و سمه قيقبا صورت گرفت سمه را به قتل مي رسانند و حتي شاهي عامر پدر انها نيز در ميهماني ازدواج کرده و گمو شاهي مادرش از روستاي مهماني است و محمد زهري که پدر هوت طاهر است مدت زيادي در گياوان بسر برده ولي حکمران نبوده ?


مي گويند در سفري که هوت طاهر محمد گورگيج به شيراز ( پايتخت سلسله زنديه ) داشته مسيرشان از گياوان بوده و هوت طاهر و همراهان وقتي به کوهستک مي رسند وضعيت را غير عادي مي بينند و بعد از کمي پرس و جو متوجه مي شوند که راهن از مناطق همجوار بقصد غارت منطقه بسوي کوهستک در حرکتند. 


هوت طاهر و همراهان بنزد ملا حيدر کدخدا و بزرگ کوهستک مي روند و بعد از م با ملا حيدر تصميم مي گيرند که در مقابل مان بجنگند به اين صورت نيروهاي محلي به همراه بلوچها (هوت طاهر و ياران ) بفرماندهي سردارميرو محمد (برادر هوت طاهر ) به جنگ بر عليه مين مي پردازند و عده زياد راهن و نيروهاي اندک هوت طاهر انان را مجبور به عقب نشيني تاکتيکي مي کند و انان بسوي تنک گروگ عقب نشيني مي کنند.


 در اين بين ملا حيدر و افراد محلي کوهستک به همراه ن و کودکان دلاورمردان گورگيج را همراهي مي کنند و وقتي به تنگ گروگ ميرسند هوت طاهر محمد موقعيت جغرافيائي انجا را براي جنگ با راهن که در تعقيب انان بودند مناسب مي بينند و هوت طاهر دستور مي دهند که افراد مسن به همراه ن و کودکان به روستاي همزنگ بروند و بقيه براي نبردي شرافتمندانه اماده شوند . در همين حال سليمان مراد به همراه برادرش که براي خريد عروسي برادرش به گروگ مي رفتند با افراد هوت طاهر برخورد مي کند و طاهر از سليمان مراد مي خواهد ن و کودکان را به جاي امني ببرد تا انان با خيال راحت تري با مين مبارزه کنند . ?


سليمان مراد نوکرش را همراه ن و کودکان مي فرستد و خود ايشان به همراه برادر" دامادش" در کنار دلاور مردان گورگيج به جنگ با مين مي پردازند. وبعد از نبردي طولاني راهن شکست سنگيني مي خورند وبا بجا گذاشتن تلفاتي سنگين پا به فرار مي گذارند ?


 برادر سليمان مراد و تني چند از افراد هوت طاهر و افراد بومي کوهستک کشته مي شوند.


کوههاي گروگ هنوز رشادت و دلاور مردي سردار ميرو محمد " کماندار نامي گورگيج را بياد دارند. صخره ها هنوز رشادت اسماعيل محمد شمشير زن قهار گورگيج و برادر هوت طاهر را به شهادت نشسته اند .  


منطقه هنوز مفختر به دلاوري و عدالت حاکم عادل و شجاع گياوان طاهر محمد است. 


گرگيچ هاي سرخس


 


 


در شهرستان سرخس بخش مرکزي روستاي ياس تپه نوادگان جماخان گرگيچ از تيره سينگک زهي زندگي ميکنند که در اوايل حکومت رژيم پهلوي تعدادي از اقوام گرگيچ از زهک مهاجرت کرده و به ترکمنستان ماري روستاي مکيان ست گزيدند در حال حاضر روستاي مکيان کاملا گرگيچ نشين بوده و بيشترين وصلتشان با طايفه براهويي ميباشد بزرگاني چون ناصر خان فرزند شاديخان ، رحمت ، ملک داد، گلاپ، بالاچ فرزند گار،سنجر ،و جماخان و عليم خان در آنجا زندگي ميکرده اند پس از گذر زمان عليم خان ياد وطن کرده و راهي ايران ميشود و همراه برادرش جماخان به ايران مي آيد عليم خان به زهک باز ميگردد و ژاندارم مرزباني ميشود و جماخان در سرخس روستاي ياس تپه ايران ست ميگزيند در آنجا ازدواج ميکند و زندگي خود را با بزرگاني همچون حاج پسند خان گرگيچ از تيره عوض زهي و حاج اسدالله خان سپري ميکند بعد از گذر زمان حاجي پسند خان گرگيچ به صالح آباد مهاجرت کرده و روستاي کاريزک حاج پسند را نام گذاري ميکنند و نوادگان جماخان هم اکنون در روستاي ياس تپه زندگي ميکنند سالار و محمد حسين ،صفر ،حاجي امين از بزرگان طايفه گرگيچ تيره سينگک زهي ميباشند شغل اين اقوام کشاورزي و دامپروري ميباشد که زمين هاي کشاورزي آنها ملکي ميباشد و از پدرشان به ارث رسيده است برادر جماخان عليم خان نوادگانش هم اکنون در زهک روستاي حاجي عليشاه و حاجي شاديخان در پنج کيلومتري زهک زندگي ميکنند و در حال حاضر با همديگر در ارتباط و روابط خويشاوندي صميمانه اي دارند.مطلب فرستاده شده ازسرخس اصرگرگيچ از روستاي ياس تپه. 


بسم الله الرحمن الرحيم دوستان محترم که در سايتي که مطلب بنده را کپي برداري کرده اندودرزيرمطلب اسم بنده رامينويسندتوجه داشته باشند که اين کار بر خلاف قوانين هست و بنده از راه هاي قانوني اين مسئله را بطور جد از طريق مرجع مربوطه دنبال ميکنم. 


 


الله بخش گرگيج مدير وب سايت طايفه بزرگ گرگيج


اسطوره ي پيدايي طايفه گرگيج


 


 


 


  يکي از مباحثي که هميشه در مورد طوايف و قبايل کهن مطرح است ،وجه تسميه يا نحوه ي پيدايي آن است.


 


  ما در اين مقال اندک به اسطوره هايي که از قديم الايام در مورد پيدايي قبيله ي گرگيج بوده مي پردازيم.


 


 گرگيج ها که هم اکنون علاوه بر سيستان و بلوچستان در هرمزگان(شهرستان جاسک و .) ،سرخس ،بخش هايي از گلستان،کرمان(موسوم به گورگندي ها) و حتي در کشور ترکمنستان و پاکستان جمعيت هايي را به خود اختصاص داده اند.اما علت اين نام گذاري چيست و آيا اين نام ارتباطي با گرگ دارد يا نه و .ما به همين موضوع مي پردازيم.


 


 بايد ياد آور شد تلفظ گرگيج در بين بلوچ ها به شکل gowrgeyj است؛بنابراين هيچ ارتباطي با گرگ ندارد بلکه اين تلفظ غيربلوچ هاست.


 


  درمورد علت اين نام گذاري دو روايت وجود دارد:


 


1- حاکم منطقه اي اعلام مي دارد هر کس بتواند يک گور خر را زنده شکار کند من دختر خود را يه عقد او در مي آورم و جد گرگيج ها با راهنمايي هاي يک پير موفق مي شود دختر حاکم را از آن خود کند و از آنجا فرزندان او به گرگيج منسوب مي شوند يعني شکارچي گور خر


 


2- جد گرگيج ها انسان عابدي بوده که وقتي مي خواهد به حج عزيمت کند ،همسرش باردار است .او دعا ميکند:"خدايا فرزندم را به تو مي سپارم،نگهبانش باش!" .او وقتي بعد از مدت ها از حج بر مي گردد به او مي گويند : "فرزندت به دنيا آمد و زنت فوت شد و چون کسي از او نگهداري نمي کرد او را به همراه مادر در قبر نهاديم" .


 


مرد بر سر آرامگاه همسر مي رود که ناگاه ندايي مي شنود که اي کسي که فرزندت را به ما سپردي آن را برگير!. پدر فرزندش را از قبر بيرون مي کند در حالي که زنده است!


 


در اين روايت گرگيج يعني از گور گرفته شده.


 


   بايد توجه داشت در فارسي گور دو معنا دارد:قبر وگورخر و در بلوچي نيز gowr به همين دو معناست.


 


الله بخش گرگيج مدير وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج 


طايفه گرگيج (گورگيج) که وجه تسميه آن بشرح ذيل است : در خصوص وجه تسميه هر طايفه ، مردم آن زمان يکي از خصوصيات بارزي که در بين افراد وجود داشت او را با همان صفت صدا مي زدند تا اينکه کم کم بعنوان قوم والقاب ناميده مي شد‎ ‎، مثلا در زمان قاجاريه دولتي ها وافراد نظامي به سرزمين بلوچستان مي آيند و مردم با شنيدن آوازه آنها‎ ‎، آنان را‎) ‎قجر‎(‎ مي گفتند و اين اسم سر زبان مردم بلوچ گرديد وتا کنون هم اين مردم به فارسي زبانان (گجر‎ (‎مي گويند‎ ‎. قويترين ادله براي تسميه طايفه (گورگيج) از خود شکل نوشتاري کلمه مي باشد که از دوکلمه گور+گيج ساخته شده است که براساس ساختار نوعي صفت مي باشد. (گور) دو معني مستقل دارد :نوعي حيوان و دومين قبر و (گيج) نيز از مصدر (گيجيدن) ودر زبان بلوچي به معني سقط جنين کردن حيوانات گفته مي شود ، که باتوجه به روايت شفاهي داستان در باره کلمه گور معني اول بيشتر سنخيت دارد و حکايت از اين قرار است که در ايام قديم يکي از سوارکاران و دليران قوم بلوچ در ميداني بزرگ درحضور ساير طوايف بلوچ گوري را دنبال ميکند و آنرا در اندک زمان مي گيرد و گويند که آن گور سقط جنين نيزمي کند در صورتي که پهلوانان ديگر در اين ميدان از چنين کاري عاجز و عدم آمادگي مي کردند در اين ميدان آزمايش ، عمامه و کمربند پهلواني به وي بسته مي شود و مي گويند اي حسن تو نه تنها گورگير بلکه گورگيج نيز هستي . حسن فرزند نوت و نوت فرزند نوت بندگ مي باشد و تاريخ گورگيج از حسن شروع مي شود و پدر حسن از ايل (رخشاني بلوچ) ميباشد مي باشد . کم کم لقب (گورگيج) به فرزندان ونوادگان ايشان داده مي شود . ناگفته نماند گور نوعي آهوي ماده مي باشد که بدون شاخ و کمي از آهوهاي معمولي کوتاهتر اما خپل تر مي باشد که در کوه هاي دادر و سيبي (بلوچستان پاکستان) اين نوع آهو يافت مي شود و اين نوع آهو در باغ هاي وحش هاي پاکستان يافت مي گردد . امتيازات خاصي که اين طايفه داشته و بر مباني يک اصل اساسي ديني و ملي وميهني است که به چند مورد خاص فهرست وار اشاره مي گردد : نگاه تعصب آميز که لطمه اي به هنر انسان بودن وارد مي نمايد در بين طايف گرگيج وجود نداشته است تعصب ميهن پرستي ، ملي گرايي افتخار به سرزمين و ولايت خويش و حفظ تماميت ارضي از خصايص انحصاري اين طايفه بوده است حتي در مواقع بحراني وشرايط حاد . در کوتاه نمودن دست استعمار گران از تصرف سرزمين سيستان و بلوچستان نقش اساسي ومهمي داشته اند . بزرگترين مخالف رژيم طاغوتي بوده اند و به همين دليل نه اهل باج بوده اند و نه اهل خراج يعني نه باج مي داده اند ونه مي گرفته اند حتي با داشتن قدرت ، بسي جاي افتخار است که هيچ فردي از اين طايفه با نظام جمهوري اسلامي عناد نداشته و همه آنان در سايه نظام و با دلبستگي خاص زندگي مي کنند به طوريکه حتي يک پناهنده که مخالف نظام باشد در کشورهاي ديگر زندگي نمي کند. نزديکترين مرزداراني هستند که کمترين فاصله با نوار مرزي را دارند و هميشه کمر همت را براي صيانت از وطن بسته و اين عزم راسخ آنان براي مرزباني و مرزداري بدون داشتن هرگونه توقعي از نظام ، روزبه روز افزايش يافت . يکي از افتخارات طايفه گرگيج قهرمان حماسه بلوچ (بالاچ گرگيج) است . تيره هاي طايفه گرگيج : گرگيج فعال گبرزهي سنگک زهي حسن زهي عوض زهي قنبر زهي چرخچي لشکرزهي بولاغ زهي گُرگندي (گورگندي) طاهر زهي عوض زهي روشن زهي ابراهيم زهي چشک چاري ززهي


الله بخش گرگيج مدير وب سايت رسمي طايفه بزرگ گرگيج 


ملک محمد خان گرگيچ يکي ام آوران طايفه بزرگ گرگيج هست وبا ملک شاه جهان خان کرد اولين نمايندگان منطقه بلوچستان  بودند.


 


آپ در سال 1309 زاهدان خوانده شد (که دلايل آن در ساير صفحات بلوچ خان ذکر گرديده ) و بعد ها بويژه در سال 1320 رشد چشمگيري داشت و خاش رقيب سرسخت خود را به حاشيه راند بطوريکه تا ده سال قبل از آن همه بر اين باور بودند که خاش مرکز استان  مي گردد ولي ناگهان زاهدان چنان سريع به رشد و تعالي دست يافت که خاش بخشي از زاهدان گرديد و در سايه ابهت زاهدان به حاشيه رانده شد . گر چه زاهدان شهر نوپاييست البته بايد به اين نکته توجه کرد که طوايف زيادي در اطراف زاهدان قبل از بوجود آمدن اين شهر ساکن بوده اند و اگر واقع بينانه به اين موضوع نگاه کنيم طوايف اصيل و بزرگ بلوچ همچون گرگيج ها براهويي ها نوتي زهي ها اسماعيل زهي و نارويي ها ساکن در آبادي هاي اطراف زاهدان بوميان واقعي اين شهرند.اسناد و مدارک موجود نشان مي دهد نخستين کساني که در زاهدان سکني گزيدند از طايفه گرگيچ به سرکردگي شخصي بنام نورمحمد خان بودند.(البته لازم به ذکر است که آبادي آب از قرنها قبل به عنوان منطقه اي براي استراحت کاروانهاي تجاري و نظامي بلوچ مورد استفاده قرار مي گرفت و طوايف اطراف بخوبي آب را به عنوان يک آبسر(برکه) مي شناختند. واز اين رو سالها قبل فردي بنام مراد بهمراه فرزندانش نيز جزو اولين افراد کوچ نشين ساکن زاهدان بوده اند که در صفحه اعلانات بلوچ خان شرح آن آمده است ) در اين بخش راجع به يکي از افراد طايفه گرگيچ ساکن اب بنام ملک محمد خان سخن مي گوييم . ملک محمد خان فرزند ملک سعيد خان و نوه ملک نورمحمد خان گرگيج مي باشد که در سال 1264 متولد و پس از 54 سال زندگي در سال 1319 درگذشت . وي در سال 1303 خورشيدي به همراه ملک شاه جهان خان کرد از منطقه بلوچستان به نمايندگي نخستين دوره مجلس موسسان برگذيده شد و راهي تهران گرديد ملک محمد خان قبل از برگزيده شدن به نمايندگي مجلس موسسان نايب امنيه لار –بگ – گنو و سرزه به شمار مي رفت که قلمرو مزبور را با همکاري حسن زهي ها اداره مي کرداز ملک سياه کوه تا لار و لوتک در دست جما خان براهويي و از ملک سياه کوه تا ميرجاوه هم در دست بزرگ ريگي ها بود. مهمترين رويدادي که در زندگي ملک محمد خان گرگيچ افتاد انتخاب وي به همراه ملک شاه جهان خان کرد بعنوان نمايندگان بلوچ از طرف بلوچستان به مجلس موسسان بود براي آشنايي و و درک بهتر ارزش کار ملک محمد خان و سردار شاه جهان خان بعنوان نمايندگان خطه بلوچستان و نيز فهم مراتب وحدت ملي توضيح زير ضروري مي نمايد. در بهبوهه جنبش مشروطه و تقريبا از همان سال 1285 که فرمان مشروطيت به امضا مظفرالدين شاه قاجار رسيد بهرام خان بارکزهي که با کنار زدن سعيد خان بر بخش اعظم بلوچستان مرکزي و جنوبي فرمان مي راند (اين توضيح لازم به ذکر است که در همين دوره در بلوچستان شمالي يا سرحد حکومت ملوک الطوايفي خوانين بلوچ رو به زوال نهاده بود و چند تن از بزرگترين مبارزان بلوچ از جمله جيند خان و نورمحمد خان که نقش عمده اي در سرکوبي نيروهاي مهاجم انگليسي بازي کرده بودند نيز با اشاره دولت انگليس دستگير و تبعيد شده بودند. از اين رو دولت مرکزي در ناحيه سرحد با مشکل چنداني مواجه نبود چه بسياري از طوايف بلوچ در سرحد رابطه دوستانه اي با دولت مرکزي داشتند. ) از فرمانبرداري از حکومت مرکزي سر باز زد در اين زمان بلوچستان بخشي از ايالت کرمان بشمار مي رفت و کرمان خود يکي از کانون هاي عمده مشروطه خواهي بود به همين دليل والي کرمان فرصت و تواني به خاطر درگيري با مشروطه خواهان نيافت تا به بلوچستان لشکر کشي کند و بهرام خان بارکزهي را به اطاعت حکومت مرکزي وادار سازد اين روند تا کودتا رضا شاه در سال 1299 و مرگ بهرام خان در همين سال ادامه يافت و بردارزاده وي بنام دوست محمد خان جانشين وي شد در تمام اين سالها منطقه سرحد استقلال خويش را حفظ کرده بود دوست محمد خان براي ارتباط بيشتر با حکومت حاضر شد نماينده اي از طرف بلوچستان بنام حسن خان بلوچ به مجلس چهارم بفرستد ولي تلاش هاي حسن خان و دوست محمد خان کا به جايي نبرد و حکومت سرانجام بر خلاف تمام قراردادها و وعده هايي که داده بود در سال 1307 به فرماندهي سرتيپ جهانباني عمليات بزرگ و ويرانگري را در بلوچستان آغاز کرد که شرح آن در کتاب عمليات قشون در بلوچستان نوشته سرتيپ جهانباني رفته است . در اين مختصر مجال آن نيست تا به اين عمليات ويرانگر بپردازيم . با اين توضيح ارزش کار ملک محمد خان گرگيچ و ملک شاه جهان خان کرد براي رساندن پيام مظلوميت مردم را به گوش مردم در آن شرايط زماني بيشتر نمايان مي گردد .


 


بزرگ خاندان طايفه گرگيج درگذشته


 


 1-سردارملک محمد خان : نماينده دو دوره مجلس موسئسان در تاريخ 1303


 


 


2-سرهنگ کيچي خان : يکي از فرماندهان قشون ايران در جنگ با روس 


 


 


 


3- دودا و بالاچ: دودا نشانه ميار جلي (حمايت )و بالاج دومين شاعراسطور ه اي که کتابي از وي باقي مانده است.


 


4-نور محمد و لطفي خان گرگيچ : از اولين ساکنين اب هستند


 


5-سيد خان : اولين نايب امنيه حکومتي اب


 


6-سردار حاج ميرزا دوست محمد خان گرگيچ : يکي از اشخاصي که در امضاي پروتکل اب هيرمند نقش موثري داشت وموسس لويي جرگه افغانستان ونماينده دودوره مجلس 


 


7-حاج صالح محمد خان : نماينده مجلس افغانستان


 


8-سردارميرزامحمدنورخان گرگيج کسي که توانست کليه قوم را از افغانستان به ايران برگردانددرسال1321


 


9_سرادر محمدرحيم خان گرگيچ شوراي شهر زاهدان 


 


10_مرحوم شهيدکدخدافيض الله خان يکي ازگمنامان طايفه


 


11-حاج غلامرسول بولاغزهي گرگيج کارمنداداره آب واز ريش سفيدان طايفه


12-حاج محمدجان گرگيج فعال اولين ريس تربيت بدني زابل سيستان


 


13-حاج دوست محمدخان گرگيج از بزرگان طايفه دراستان گلستان


14-حاج عسکرگرگيچ فرزندپسندخان از سرخس


15-حاج مهراب گرگيج از بزرگان طايفه


 


16-سردارريس دوست محمدخان طاهرزهي گرگيج


 


17-سردارريس علي جلال طاهرزهي گرگيج


 


18-حاج ملا محمدچشک از بزرگان طايفه دراستاگلستان


 


19-سردارامين الله خان هوشمند


 


20-حاج علي گرگيج از بزرگان طايفه در دشتياري


 


 


 


خودستاي پديده ايي است که اثرات منفي آن در کمترين فرصت ممکن علايم خودش را به شکل ناهنجاري نمايان مي کند ، اما در تاريخ اين طايفه«ديگر ستايي» وجود دارد يعني شاعران بلوچ اگر از اين قوم و از دلاوري و امانتداري آنان ياد مي کنند هيچگونه نسبيت فاميلي با آنان ندارند و به قول فرمانرواي ملک سخن «مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد»


 


امتيازات خاصي که اين طايفه داشته و بر مباني يک اصل اساسي ديني و ملي وميهني است که به چند مورد خاص در حد اطلاعات اينجانب فهرست وار اشاره مي گردد:


 


1- نگاه تعصب آميز که لطمه اي به به هنر انسان بودن وارد مي نمايد در بين طايف گرگيج وجود نداشته است


 


2- تعصب ميهن پرستي، ملي گرايي افتخار به سرزمين و ولايت خويش و حفظ تماميت ارضي از خصايص انحصاري اين طايفه بوده است حتي در مواقع بحراني وشرايط حاد.


 


3- در کوتاه نمودن دست استعمار گران از تصرف سرزمين بلوچستان نقش اساسي ومهمي داشته اند


 


4- بزرگترين مخالف رژيم طاغوتي بوده اند و به همين دليل نه اهل باج بوده اند ونه خراج يعني نه باج مي داده اند ونه مي گرفته اند حتي با داشتن قدرت!


 


5- بسي جاي افتخار است که هيچ فردي از اينطايفه با نظام جمهوري اسلامي عناد نداشته و همه ي آنان در سايه نظام و با دلبستگي خاص زندگي مي کنند به طوريکه حتي يک پناهنده که مخالف نظام باشد در کشورهاي ديگر زندگي نمي کند.


 


6- تعصبات نابجا دربين اينان وجود ندارد در بين اين طايفه، بلوچ وفارس، شيعه وسني وجود دارد و بيشترين تاکيدات بر روي مشترکات دارند و دامنه ي اختلافات قومي و مذهبي در بين انان موردي هم مشاهده نمي شود


 


7- نزديکترين مرزداراني هستند که کمترين فاصله با نوار مرزي را دارند و هميشه کمر همت را براي صيانت از وطن بسته و اين عزم راسخ آنان براي مرزباني و مرزداري بدون داشتن هرگونه توقعي از نظام، روزبه روز افزايش يافته است.


شهادت پاداش مجاهدان در راه خداست سردارسرفراز اسلام شهيدسپهبدحاج قاسم سليماني که  باتفاق جمعي از همرزمانش باتوطيه شوم مزدوران استکبارتوسط بالگردهاي آمريکاي جنايتکار دربغداد به شهادت رسيدندسردار اسلام شهيد سپهبدحاج قاسم سليماني نماد عزت اسلام وايران ومالک اشتر رهبري بودشهادتش سوک وفقدانش فراموش نشدني هست  شهادت ايشان را به ملت بزرگ ايران ومقام معظم رهبري و خانواده محترم شان تسليت عرض ميکنيم.


 


طايفه بزرگ گرگيج 


 


تمام طوايف بلوچ وسيستاني ايران وبخصوص طايفه بزرگ گرگيج که در چندين کشور وشهرهاي مختلف کشور ساکن هستند امابلوچ وسيستاني  به چندين طايفه تقسيم مي‌شوند، که برخي در بلوچستان  و برخي ديگردر سيستان ساکنند و عده‌اي نيزازبلو چ  ها مانندطايفه گرگيج در کشورهايي مثل پاکستان. افغانستان. عمان. ترکمنستان وکشورهاحوزه خليج فارس و نيز در شهرهاي مختلف ايران از جمله سرخس، تربت جام و صالح آباد در استان خراسان رضوي و عده اي در کلاله، گاليکش، مينودشت، علي آباد، آزادشهر و گرگان در گلستان، در استان مازندران و شهرهاي بيرجند، نهبندان، قاينات، سربيشه و حاجي آباد استان خراسان جنوبي و همچنين در شهرهاي ميناب، بندرعباس، رودبارجنوب، جازموريان، جيرفت و شيراز ساکن هستند. اين طوايف دو بخش از بلوچستان (سرحدو مکران) ويک بخش در سيستان را فرا مي‌گيرند.


طوايف سرحدي که شامل شهرهاي خاش و زاهدان و ساير مناطق مربوط به اين دوشهر و طوايف مکراني شهرهاي ايرانشهر، سراوان، سرباز، راسک، نيکشهر، چابهار و ديگر مناطق را شامل مي‌شود، ومعروف ترين طوايف به شرح زير مي‌باشند:


زابل


  گرگيج، نارويي ،شاهوزهي ،براهويي ، دهمرده،شهرکي،مير،جهانتيغ،سرگايي،عسکري،نورزايي،نوري،بامري،اربابي،بديچي،کوهکن،کاشاني،رخشاني،ساراني


زاهدان


ريگي،رخشاني ، ايجباري، شه بخش، نارويي ،کاشاني ،شاهوزهي ،گمشادزهي، گرگيج،قنبرزهي، کهرازهي،ساراني ،سالارزايي


خاش


ريگي، جمشيدزهي ،رخشاني ،شهنوازي،ميربلوچ زهي، شهلي بر ،جماهي، کردي، مرادزهي، کرم زهي، هاشمزهي، عمرزهي، محمودزهي، آزاديي،محب زهي، عيدوزهي، کهرازهي، قلندرزهي ، ايرندگاني ، سالارزهي ؛ايجباري نوشيرواني


سراوان و سوران :دهاني،،حسين بر،باهورزهي، گمشادزهي، نصرتي، سپاهي، رئيسي، ريگي ، دهواري،جنگي زهي،حسين زهي، رخشاني، ملک‌زاده، سکوزهي، بزرگزاده، باران زهي، بارک زهي، بهرامي، ميرمرادزهي،مرادزهي(کرم زهي از نسل مراد دادشاه) نوشيرواني، ملازهي، بلوچ‌زهي، درازهي، درزاده، چاکري، هونکزهي، داوودي،دهاني


 


چابهار


گرگيج ’هوت،رخشاني ، جدگال، نوهاني، جت، صابرو يا بادپا،سردارزهي،خانزهي،مير،برديگ،گ،سيساد،شيخ،شيخ زاده،کلمتي، باروزهي،لتيگ،کرنگيش،


ايرانشهر


هوتي ، رخشاني ،برهانزهي،نارويي، محمود زهي، دهاني (چاه جمال)، کدخدايي،شاهک زهي، کلکلي،کرم زهي، رند رخشاني، بيجارزهي،گرگيج، ارباب (انوري – لشکرزهي – پندار-اژدري-قادري)، سنجرزهي، نايگوني، بامري، کهرازهي، شيرخانزهي، شيرواني، شيباني،


بمپور


نارويي،هوتي،رخشاني، رئيسي نيا. طوقي، روديني، دهاني، باشي زهي (اميريان)، صلاح زهي، کدخدايي،زين الديني، بامري، ساويز، آچاک، حق شناس


جازموريان


سابقي.بامري،رخشاني,، زمانخاني (تيره‌اي از ياراحمدزهي)، نارويي، رئيسي، هوت کورويي، هوت شکربگي، هوت اله بَکشي


نيکشهر


شيراني، رئيسي، هوتي، رخشاني ،رئيسي زاده،کلي زهي(قلي نژاد)، چاکرزهي، درزاده، بليده، بلوچ، اميري،کدخدايي، بليده‌اي، بلوچي، دهداتي


لاشار


ميرلاشاري، مبارکي ،رئيسي، طوقي،کلي زهي(قلي نژاد)، لاشاري، اميري، جاوشيري، گردهاني، کدخدايي،بلوچي،رخشاني ، دانش پيپ، قاضي زاده، نوايي، درزاده، نوکري، چاکري، باشنده، بلوچ لاشاري، ملازهي، پروين


سرباز


بليده‌اي -آسکاني-دهاني_دينارزهي – رئيس- بلوچ- کيشکوري- رند – رخشاني ،ملک- -بلوچي-زردکوهي_مير – شهدادي- شهدادزهي-نسکندي-افضل زايي و دلمرادزهي ، بزرگزاده، ملازاده، درخشان، پايدار، درخاني ، اربابي، ايرانژاد، ايراندوست، ايرانپناه، حسين زهي، بهرامزهي، دهقان، نظرزهي، مزارزهي، آزموده، کريمزايي، سگاري{سقاري}


ومنطقه کرمان بم، رودبارجنوب،جيرفت،عنبراباد،ريگان،ازطايفه گرگيج تعدادزيادي ازگرگيج هاساکن هستند،


 


شهادت پاداش مجاهدان در راه خداست سردارسرفراز اسلام شهيدسپهبدحاج قاسم سليماني که  باتفاق جمعي از همرزمانش باتوطيه شوم مزدوران استکبارتوسط بالگردهاي آمريکاي جنايتکار دربغداد به شهادت رسيدندسردار اسلام شهيد سپهبدحاج قاسم سليماني نماد عزت اسلام وايران ومالک اشتر رهبري بودشهادتش سوک وفقدانش فراموش نشدني هست طايفه گرگيج شهادت ايشان را به ملت بزرگ ايران ومقام معظم رهبري و خانواده محترم شان تسليت عرض مينمايد.


 


طايفه بزرگ گرگيج


 


درتاريخ هر قوم وملتي به دلير مرداني بزرگ وشجاع بر مي خوريم که کارهاي بزرگي براي ملت خود انجام داده اند که اثري شگرف وماندگار در زندگي وفرهنگ‌ انها داشته است .


بنا بر اين جا دارد که هميشه از فدا کاري وخدمات انها تجليل و ياد انها را در اذهان مردم زنده نگاه داشت.


يکي از اين دلاور مردان بزرگ وشجاع تاريخ معاصر ما سردار رييس دوست محمد کَرَمْداد طاهرزيي گورگيج رحمت الله عليه حاکم منطقه گياوان مي باشد که خدمات شاياني براي حفظ امنيت وجان‌ ومال وناموس مردم منطقه خود انجام داده است.


اين سردار رشيد بلوچ در چندين مرحله مختلف براي حفظ امنيت مردم خود رشادتهاي بزرگي انجام داده که کمتر کسي در تاريخ بلوچ بدان موفق شده است


يکي از کارهاي بزرگ وافتخاراميز اين‌مرد بزرگ برگرداندن تمامي ن ومردان بومي اسير منطقه گياوان زمين بود که توسط ادم ربايان اجير شده شيوخ عرب به قصد فروش به آن سوي آبهاي درياي مکران برده شده بودند.


گروهي آدم ربا در زمان حکومت سردار رييس دوستمحمد به منطقه اي در ساحل گياوان هجوم مياورند وعده اي از ن ومردان وکودکان رابزور به اسارت گرفته وبر لنجي سوار کرده بقصد فروش وتجارت با خود به يکي از بنادر خليج ميبرند.


وقتي خبر اسارت انها بگوش اين‌سردار دلير بلوچ ميرسد لحظه اي ارام نميگيرد وبفکر چاره ميفتد او بلافاصله چندين تن ‌از بهترين وشجاع ترين سرداران و دلاور مردان طاهرزيي و منطقه گياوان را براي برگرداندن آنها روانه پايگاه آدم‌ربايان در ان سوي خليج مي کند و در اقدامي تلافي جويانه چندين تن از افراد وخانواده شيخ عرب را به اسارت خود در اورده و با خود به گياوان مي اورد وبه آنها پيام مي دهد که اگر اسيران خود را مي خواهند بايد اسيران بلوچ را سالم به منطقه خود برگردانند وبا اين عمل آدم ربايان‌ را مجبور 


به تسليم و آوردن اسيران بلوچ مي کند .


اين کاري بس بزرگ است که تا کنون کمتر سردار بلوچي آنرا انجام‌ داده است به خصوص که اين عمليات بزرگ در خارج از مرزهاي کشور انجام شده است. اگر شجاعت و دلاوري هاي سرداران بي نظير مانند مير کمبر و دودا حسن و بکِّر حسن و بالانچ حسن ومير گوهرام ودادشاه و افتخار مي کنيم اين هم يک‌ صفحه زرين ديگري است که بايد همه اقوام بلوچ بدان افتخار کنند واز آن شعرها و حماسه ها بسازند و ياد اين‌ واقعه بزرگ را براي نسلهاي آينده زنده نگه دارند تا آنها بدانند چه جانفشاني هايي براي حفظ امنيت و جان و مال و ناموس مردم مظلوم انجام گرفته است و هم چنين درسي باشد براي کساني که چشم طمع به مال و جان ‌و ناموس مردم‌  دارند.


بيانيه دفترارتباطات طايفه بزرگ گرگيچ در خصوص مراسم معارفه سردارحاج اسماعيل قاآني در مقام فرماندهي نيروي قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي وسردارحجازي به عنوان جانشين ايشان 


( بسم الله الرحمن الرحيم )


سردار حاج اسماعيل قاآني بزرگواروسردارحجازي انتصاب بجا و شايسته ان بزرگواران را از سوي مقام معظم رهبري مدظله العالي به سمت فرماندهي وجانشين نيروي قدس سپاه پاسداران تبريک و تهنيت عرض مي نماييم، طايفه بزرگ گرگيچ به شهادت رساندن سردار شهيد سپهبد حاج قاسم سليماني توسط دولت تروريستي آمريکا را محکوم نموده ومرزداران اين طايفه درکنار سبزپوشان سپاه وساير ملت سرافراز ايران اسلامي وگروهها مقاومت تاپاي جان از مادر وطن دفاع وهمانطور که با حضور حماسي خود در مراسم تشييع شهداي گرانقدر اسلام اين پيام را به تمامي دشمنان ايران اسلامي رساندند که ملت ايران هر کدامشان با اراده قوي ، انقلابي به تنهايي يک حاج قاسم هستند و با وجود افرادي همچون سردار قاآني راه و روش سردار شهيد سپهبد حاج قاسم سليماني و ديگر شهداي محور مقاومت ادامه خواهد داشت. طايفه گرگيچ بار ديگر انتصاب ان سرداران بزرگوار را تبريک عرض نموده و همواره همچون گذشته در کنار شما رادمردان انقلاب اسلامي در راستاي پيشبرد اهداف محور مقاومت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ودراجراي فرامين فرماندهي کل قوا ايستاده ايم. 


 


   دفتر ارتباطات طايفه بزرگ گرگيچ


دکترايرج ضاربان(گرگيج) دکتر رشيدآسوده (گرگيج) دکترايرج شهرامي پور(گرگيج) دکتراحمدگرگيج،دکترجلاالدين گرگيج، مهندس فرهادگرگيج،مهندس جهانبخش گرگيج،  مهندس عليرضا سالاري، مهندس حجت الاسلام شيخ حسين گرگيج، مهندس فرشاد گرگيج، مهندس حاج الله بخش گرگيج، حجت الاسلام شيخ ابراهيم گرگيج، مهندس رسول گرگيج، مهندس عبدالستارگرگيج، مهندس عبدالشکور گرگيج، مهندس رسول گرگيج شهردار سابق زابل،، ،،  


طايفه گرگيج از نگاه تاريخ


همه مي دانيم که به وقايعي که صد سال از قدمت آن بگذرد شکل تاريخي به خود مي گيرد بدون شک اين طايفه از محدود طوايف بلوچ است که از قدمت تاريخي بسيار بالايي برخوردار است،تاريخي که سينه به سينه رشادتها و دلاوريهاي و فداکاريهاي اين قوم را در قالب شعر وادبيات حماسي بيان نموده اند و از آنان بعنوان«ميارجل» (يعني امانتدار) ياد مي نمايند زيرا هر موقع حاکمان براي اخذ باج وخراج افرادي را تعقيب مي کردند آنان در پناه اين طايفه با امنيت کامل زندگي مي کردند و هر گونه تعرض وهجوم در مکانهاي زندگي اين طايفه نوعي گستاخي محسوب مي شد . اگر شاعران از رشادتهاي ديگر قوم نام مي برند چند بيتي در لابلاي اشعار آنان از اين طايفه ياد شده است .


داستان دودا وبالاچ و دلاوري هاي آنان براي هيچ کس پوشيده نيست اين داستان از نظر مضامين با داستان هاي شاهنامه فردوسي در زمينه هاي قومي، ملي و ميهني و دفاع از ارزشهاي والاي انساني قابل مقايسه است وبردانش آموختگان دانشگاهي قوم بلوچ واجب است که در اين زمينه به شکل علمي وبه صورت تطبيقي با شخصيت هاي د استاني شاهنامه ي فردوسي اقداماتي صورت گيرد. 


خلاصه ي داستان دودا و بالاچ و استنباط نکته هاي اخلاقي ،ملي و ميهني


 


در کتاب ميراث نوشته فقير شاد چاپ پاکستان به زبان بلوچي چنين آمده است که از روي داستان ميان بي بگر(از طايفه پژ و بالاچ مي توان پي برد که آنها در مکران زندگي مي کرده اند زيرا دراين داستان در مورد مکانهاي مختلف مکران سخن به ميان آمده است و آنان به صورت پراکنده در گوشه و کنار مکران سکني گزيده بودند .


 


درباره ي داستان تاريخي طايفه پژ وگورگيج چنين مي گويند که علت اصلي شروع جنگ بر روي گاو هاي زن بيوه اي به نام «سمي» بوده است و اين واقعه در سال 1700 م. به وقوع پيوست در مورد اين جنگ گفته شده است که دهقاني که اسم زنش سمي بوده صاحب مکنت و داراي زيادي بود و هيچ فرزندي نداشت و پس از مرگ دهقان تمام دارايي او توسط خويشاوندانش تصاحب شد و فقط گاوها بعنوان سهم زنش باقي ماند و بنا به وصيت شوهرش گاوها را پيش دودا فرزند حسن مي برد و در پناه او زندگي مي کند ، بعد از مدتي پژها با سرکردگي بي بگر براي ربودن گاوهاي سمي مي آيد ودر يک فرصت مناسب وبه دور از چشمان دودا و مخفيانه گاوهاي سمي را رم داده و با خود مي برند.


 


بعد از آن قاصدي براي رساندن خبر دوان دوان، به طرف طايفه گورگيج مي آيد و مادر دودا را از ماجرا با خبر مي نمايد، زيرا سمي در پناه دودا مي باشد او مي گويد که گاوهاي سمي توسط بي بگر با160 نفر جوان ربوده شده وبه سوي سند(يکي از ايالتهاي پاکستان) رهسپار شده اند، قاصد هنگام ظهر مي رسد و دوداي تازه داماد ( البته اين ازدواج دوم دودا مي باشد) با عروسش در خانه اي به خواب قيلوله مي پردازد، خواهر زن دودا با مادرش به نزد وي رفته و مادرش از روي طعنه وبه تعريض چنين مي گويد:


 


   آ مرد که مياران جل ا ن (به آناني که امانت وديعه شده است)


 


نيم روچان نوپسنت کلان (به خواب قيلوله نمي پردازند)


 


سيري منهان سارتينان ( ودر سايه سرد استراحت نمي کنند)


 


دوست ء گون زباد ما لينان ( با دوستاني که با بوي عنبر ومشک آغشته اند)


 


دودا به محض شنيدن سخنان تلخ ونيشدار مادرش از خواب برخاسته وبه غلام خود مي گويد که زمان درنگ و ايستادن نيست اسب سرخ رنگ من را زين کن وشمشير وسپر من را بياور تا من گاوهاي سمي را که توسط پژها ربوده شده اند بياورم ، دودا با 70نفر جنگجوي دلاور آماده شده و از عيال خداحافظي نموده و به طرف آنها رهسپار مي شود بالاچ نيز اعلام آمادگي کرده و اصرار دارد که همراه شما به جنگ مي آيم اما دودا از آمدن ايشان امتناع نموده و مي گويد که تو هنوز خردسال هستي و تنها 12 سال عمر داري، زماني که ما در اين نبرد کشته شديم تو انتقام خون ما را از دشمن بگير. زمان حرکت دودا به طرف کاروان بي بگر، زني از عقب کاروان سخني مي گويد و دودا سخن اين زن را به فال بد گرفته و مي گويد که ما در اين جنگ حتما کشته مي شويم و مي گويد در صورت انصراف از تصميم هيچ کس ديگر جرات بر گرداندن گاوهاي سمي را ندارد، وي با توکل به خداوند عنان اسب سرخ رنگ را کشيده و و حرکت مي کند و با سرعت هرچه تمام تر به طرف پژها رفته ودر ميداني با بي بگر روبرو مي شود بي بگر با 160نفر نيروي خود سنگر گرفته و به طرف دودا تير اندازي مي کند و تيرها مثل قطرات باران بر سرشان مي ريزند و دودا با 70 نفر کشته مي شود. پس از کشته شدن آنها تمام اموال و ويراق آنها را مي برند و قتي که زنهاي آنان اموال ربوده شده را مي بينند و به شوهرانشان مي گويند که هرگز ايمن مباشيد که قطعا انتقام را از شما خواهند گرفت دير يا زود!


 


زماني که دودا حرکت کرده و از چشمان مادر پنهان شده مادر با افتخار با ن ديگر مي گويدکه مطمئنم فرزندم يا گاوهاي سمي را مي آورد يا کشته مي شود و يقين دارم که دست خالي بر نمي گردد شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


گشتگ مهربانين ماتا ( مادر مهربانش مي گويد)


 


بچي اچ دوء يکي کنت ( فرزندم از دو کار يکي را عملي مي کند)


 


يا اشي چوئوان زيان داريت ( يا کشته مي شود)


 


يا گوکان سر جميا کاريت ( يا کل گله هاي گاو را مي آورد )


 


گفته هاي مادرش به حقيقت پيوست دودا از دو کار پيشروي خود، يکي را برگزيد( يعني براي حفظ آبرو و حيثيت قومش کشته شد).


 


پس ازکشته شدن دودا برادرش بالاچ که در آن زمان نوجواني 12 ساله بود مورد آماج غم واندوه و مصايب قرار مي گيرد زيرا پدرش حسن مدتها پيش از دنيا رفته بود و برادر دليرش همراه با ديگر بردران برا حفظ آبرو و حيثيت قوم، خودش را فدا نمود ، ديگر فرد نام آوري در بين خاندان ايشان وجود نداشت که بالاچ تحت حمايت آنان قرار گيرد ، بالاچ به کار شباني در ريگزارهاي بسيار گرم و در هواي به شدت سوزان مشغول بود، هنگامي که او براي چراي دامها در دشت وصحرا مي رفت دختراني در صحرا نيز براي چراي دامها مي رفتند به او طعنه و ريشخند مي زدند و به او لقب نامرد و بي خاصيت مي دادند و مي گفتند او نمي تواند انتقام خون برادر و قومش را بگيرد زيرا او پرسه ميزند وبي هدف مي گردد وي اين سخنان طعنه آميز را تحمل نمود و شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


من کسانک ئيبرء گوندان ( من هنوز خردسال هستم)


 


مرمرين آساني سرء گردان ( در زير آفتاب به شدت سوزان مي گردم)


 


کولان چه گرمين تاپگا زيران ( آذوقه خودم را بر مي دارم)


 


کاد من ميرکوه جن انت چمان ( دختران به من طعنه مي زنند)


 


کاداني ميرکوه شيگان زياتان ( طعنه شان غير قابل تحمل مي باشد)


 


من مزن بال ء چتوان بلان     


 


چوئه ء نوک ريش ء گلالک بان ( به سن جواني مي رسم)


 


بالاچ در همان زمان از انتقام خون برادرش غافل نبوده است ، زماني که او به سن جواني مي رسد و بزرگ مي شود حس انتقام خون برادرش در قلبش چون امواج دريا خروشان مي گردد، و بي بگر ازهدفب بالاچ اطلاع پيدا مي کند و به بالاچ پيغام مي دهد که جنگ و دعوا را کنار بگذارد، ولي بالاچ در جواب مي گويد که شما برادرم را با 70 نفر ديگر بدون ارتکاب به هيچ خطا وگناهي به قتل رسانده ايد:


 


 


 


پيغام بي بگر به بالاچ:


 


بالاچ تو بل جنگ ء مرء ( اي بالاچ جنگ و دعوا را رها کن)


 


ترک دئي بلوچي کينگ ء ( کينه ي بلوچي را ترک کن)


 


هر وقت که کائي په مرء ( زماني که براي جنگ مي آيي)


 


من ء هال دئي بيا په مرء ( من را در جريان بگذار و براي دعوا بيا)


 


تو چيرء چو دزين تولگا (تو مانند شغال در بيشه مخفي هستي)


 


وابا کش ء براهندگا ( و پهلوان را در خواب به قتل مي رساني)


 


پاسخ بالاچ به بي بگر


 


بالاچ ء جواب گردينتگت (بالاچ در پاسخ به او مي گويد)


 


بي بگر آگه مالوم نئي مالوم ببئي ( اي بي بگر اگر در جريان نيستي اکنون آگاه باش)


 


دودا گون هفتاد کنگرء (دودا با هفتاد جوان رعنا)


 


واب انت مان سيه دن سرء ( در دشت تاريک(قبرستان) خوابيده است)


 


اودء گرماپء دلء ( در مکاني به نام گرماپ)


 


من يکي نگندان ظاهرء ( من هيچ کدام از افراد خاندانم را نمي بينم)


 


بيدء نقيبوء لرء ( به غير از غلام خودم يعني نقيبو)


 


در اين زمان بالاچ به سن 18 سالگي رسيده است ، پس از سخنان بي بگر و پيغامهايي که از طرفين رد و بدل مي شود ، بالاچ براي قتل بي بگر برنامه ريزي مي کند و نشانه هاي محل خواب او را جويا مي شود وشبي براي قتل او رهسپار شده که خواهر بي بگر که همسر يوسف بوده است( يوسف از طايفه هوت مي باشد) با مکاري اسب بي بگر و شمشير اورا به تخت خواب يوسف آويزان ميکند زيرا نشانه هايي که به بالاچ داده شده بود همين ها بودند او مطابق نشانه هاي قبلي هجوم برده وبه زعم خودش بي بگر را به قتل رسانده است اما بي بگر صدا مي زند و مي گويد که تو بي گناهي را کشته اي و من هنوز زنده ام ، بالاچ مي گويد اين مکر وترفند را خواهر تو کشيده و او سبب کشتن يوسف شده است زيرا خواهرت مي دانست که من امشب براي کشتنت برنامه داشته ام و مي گويد اي بي بگر! نگران مباش فردا در قبرستان دو تا گور حفرکن يکي برا ي خودت و ديگري براي يوسف.


 


روز بعد بالاچ از روي درختي نظاره گر حوادث است که پس از اتمام نماز جنازه با معيت نقيبو حمله ور مي شود و بي بگر نيز کشته مي شود بالاچ با گامهاي چابک خود بالاي کوه صعب العبوري مي رود . و مي گويد من به هدف خودم که انتقام خون برادرا ن و اقوام بود رسيدم اما جنگ من با جنگ بي بگر تفاوت اساسي داشته است زيرا من کودکان معصوم و ن و همچنين دانايان و روحانيان و کسانيکه در کشتن برادر من دستي نداشته اند هرگز آنان را نکشته ام بدين ترتيب 66 نفر از کسانيکه در کشتن دودا يا نقش داشته ويا مستقيما شرکت داشته توسط بالاچ کشته مي شوند و جنگ به پايان مي رسد.


 


از داستان واقعي وتاريخي و حماسي طايفه گورگيج اين نکته استنباط مي گردد که آنان براي حفظ حيثيت و براي مبارزه با چپاولگري و غارتگري کمان را به زه نموده اند و به مهمترين خصايص انساني که «امانتداري» است آراسته اند زيرا خداوند در کتاب خود انسان را امانتدار الهي قلمداد نموده است ويکي از اهداف خلقت انسان را «امانتدار» بودن وي مي داند و دليل برتر ي آدمي از ساير موجودات نيز در همين نکته مي باشد ، پس بي دليل نيست که مورخان بلوچ در ادبيات شفاهي خود نبرد دودا و بالاچ را در رديف مهترين نبردهاي تاريخ قوم بلوچ مي دانند


مختصر توضيحي درموردعزيزان طايفه گرگيج در حوزه کرمان ورودبار


 


شاخه گرگندي در حوزه استان کرمان خود را تيره اي از گرگيج ها هستند و با هم رفت و آمد خويشاندي دارند اين محل ست اين طايفه در فهرج و ريگان و نرماشير و همچنين در رودبار و جيرفت و عنبرآباد و کهنوج و. هست 


و


در اين مناطق نيز طايفه گرگندي به تيره هايي همچون غيب الهي، شمس الهي و جمعه ايي و .تقسيم ميشود


 


ريش سفيد اين طايفه در استان کرمان مرحوم دادخدا هوشمند بودند که در رودبارجنوب روستاي جبال بارز ساکن بودند


 


البته لازم به ذکر هست که اين شاخه با فاميل هاي شناسنامه اي متفاوتي شناخته ميشوند اما مهمترين شان 


هوشمند، گرگندي و جرجندي جرگه رشيدي خورشيدي هم بعنوان کرد. 


طايفه بزرگ گرگيج هيجده تيره هست ويکي از اين تيره هاي خوشنام چشک است


چِشَک، يکي از تيره هاي طايفه‌ گرگيج است که  سيستاني ودراستان سيستان و بلوچستان مي‌باشد.


تيره  چشک قبلا در جهان آباد ميان کنگي ست داشته، اما اکنون در روستاي محمدآباد بولائي در حاشيه نيزار و منطقه شيب آب و افضل آباد زابل ست دارند. شغل  اين مردم در زابل و حومه، دامداري و کشاورزي و مذهب آنان شيعه و به گويش سيستاني تکلم مي‌کنند.


خشکسالي سيستان باعث شد تا تعدادي از اين تيره  به طبسين، مازندران، گرگان، شهرستان سرخس (روستاي يازتپه – کندکلي) کوچ نمايند. برخي از چشک‌هاي ساکن گرگان تغيير نام داده و فاميل چشمه نور گرگيچ را برگريزندوبزرگ اين تيره حاج پرويزخان پسر مرحوم کدخدا ملامحمدچشک دراستان گلستان هست ودرمنطقه سيستان نيزکدخداحاج شير علي چشک هست، 


 


 


نام طايفه ايي با اصالت است که هم اکنون در چهارکشور بزرگ ايران ترکمنستان افغانستان پاکستان ساکنند و در چندين کشور عربي نيز مشاهده شده اند اين طايفه نام خود راماخوذ از جد سيزدهم خود اميربالاچ خان رند ميگيرند که اصالتا باديني رند بود در منظومه اشعار بلوچيداز جنگاوري و دلاوري وبهادري او سخن به ميان امده که در کتاب ميراث و . ذکر شده است ،اميربالاچ خان رندگورگيج بدون اولاد فوت ميکند که وي را در ديره بگتي که انزمان ديره بيبرگ خان باديني رند بود دفن کردند وي در زمان زنده بودندخود پهلواني بزرگ و بي همتا بود که رواياتش در کتاب جنگاني هبر چاپ شده است به دليل اين روحيه جنگجويي و بهادري و پهلواني هايش وي را لقب گورگيچ عطا کردند که پس از فوت وي در سنين جواني برادرش اميربکرخان بلوچ به اميري مکران منصوب گشت و عنوان گورگيچ به اميربکرخان داده شد رفته رفته طي ساليان دراز نام گورگيچ برفرزندانش ماند امير طاهرخان گورگيچ رند که موسس حکومت طاهرزيي در گياوان بود نسب خود را در پشت هفتم به اميربکرخان ميرساند و به همين دليل طاهرزيي شاخه ايي از گورگيچ هست و گرگيج هاي ايران که نسب خود را به شخصي بنام حسن خان ولد نوت ميرسانند نيز در کتاب علم الانساب شجره نامه انها به بادين خان رند ميرسد که او از اولادان اميرجلال خان بلوچ ميياشد.


نسب نامه گورگيچ ها با طوايفي مثل دومبکي ،بگتي،مري در جد بزرگشان اميربادين‌خان‌رند يکي ميشود و در ايران نيز طوايفي مثل سهروني ،کمالاني،جيندزيي،ازبک زيي،ماهککي،بهلورزيي،بولاني و. نياي مشترکي با گورگيچ ها دارند. 


احتمالاتي در مورد قبيله ي گرگيج


گرگيج ها هم اکنون علاوه بر سيستان و بلوچستان در هرمزگان(شهرستان جاسک و .) ،سرخس ،بخش هايي از گلستان،کرمان(موسوم به گورگندي ها) و حتي در کشور ترکمنستان و پاکستان و . جمعيت هايي را به خود اختصاص داده اند؛اما علت اين نام گذاري چيست و آيا اين نام ارتباطي با گرگ دارد يا نه و .ما به همين موضوع مي پردازيم.


 


 بايد ياد آور شد تلفظ گرگيج در بين بلوچ ها به شکل gowrgeyj است؛بنابراين هيچ ارتباطي با گرگ ندارد ،بلکه اين تلفظ مربوط به زبان فارسي است.


 


  درمورد علت اين نام گذاري دو روايت اساطيري وجود دارد که اساس تحليل هاي ما بر اين روايات استوار خواهد بود:


 


1- حاکم منطقه اي اعلام مي دارد هر کس بتواند يک گور خر را زنده شکار کند من دختر خود را يه عقد او در مي آورم و جد گرگيج ها با راهنمايي هاي يک پير موفق مي شود دختر حاکم را از آن خود کند و از آنجا فرزندان او به گرگيج منسوب مي شوند؛ يعني شکارچي گور خر


 


2- جد گرگيج ها انسان عابدي بوده که وقتي مي خواهد به حج عزيمت کند ،همسرش باردار است .او دعا ميکند:"خدايا فرزندم را به تو مي سپارم،نگهبانش باش!" .او وقتي بعد از مدت ها از حج بر مي گردد به او مي گويند : "فرزندت به دنيا آمد و زنت فوت شد و چون کسي از او نگهداري نمي کرد او را به همراه مادر در قبر نهاديم" .مرد بر سر آرامگاه همسر مي رود که ناگاه ندايي مي شنود که اي کسي که فرزندت را به ما سپردي آن را برگير!. پدر فرزندش را از قبر بيرون مي کند در حالي که زنده است!


 


در اين روايت گرگيج يعني از گور گرفته شده.


 


   بايد توجه داشت در فارسي گور دو معنا دارد:قبر وگورخر و در بلوچي نيز gowr به همين دو معناست.


 


نظرات بنده:


 


 به نظر بنده شايد اين نام به معناي گبر (آتش پرست) نيز بي ارتباط نباشد؛ زيرا در متون کهن به گبر نيز گور(مانند تلفظ بلوچي) مي گفته اند و ديگر اين كه در جنوب استان فعل امر" درگيج"(dar geyj) به معني "جستجو كن" وجود دارد و اگر "گيج" را در " گرگيج" به اين معنا بگيريم مي شود :جستجو گر گور.


 


 با توجه به اين که برخي ها منشا قوم بلوچ را از حوالي خوارزم دانسته اند با اين فرضيه مي توان به بسي چيزها دست يافت.از جمله اين که در خوارزم جايي به نام گرگانج يا گرگنج وجود دارد چنان که در دانشنامه ي ويکي پديا مي آيد:« گُرگانْج (در ترکي اورگَنج، در عربي: جُرجانيه) شهري باستاني در ازبکستان کنوني ،نزديک مرز ترکمنستان است. اين شهر نزديک شهر کنوني کهنه‌گرگانج در کشور ترکمنستان، و در جانب جنوبي رود آمودريا است. شهر گرگانج امروزي يا همان «گرگانج نو» پس از ويراني گرگانج باستاني، در جاي شهري در سه فرسخي آن که در قديم ،«گرگانج کوچک» يا «گرگانجک» ناميده مي‌شد، بنا شد. از اين شهر جديد به «خوارزم نو» نيز ياد شده‌است.»بنابراين اگر بپذيريم که گرگيج ها از گرگانج هستند پس گرگيج يعني کسي که از گرگانج يا گرگنج است.يکي از دوستان بنده به نام "تيمِر طاهراُف"،اهل ازبکستان،روايت اسطوره اي دوم را درمورد جد گرگيج ها و رفتن به حج،روايتي کاملا مشهور و کهن در ازبکستان مي دانند.همچنين ايشان اذعان کرده اند که هم اکنون نيز قبيله اي به نام ارگنجي در از بکستان موجود است.جالب است که گرگيج به شکل گرگيچ نيز ذکر شده است و اورگنج را اورکنچ نيز مي گويند.


 


نام گورکانيان بايد براي همه آشنا باشد.گورکان را به معني داماد دانسته اند.تيمور موسس سلسله ي گورکانيان است.او از زماني که خواهر فرمانرواي ماوراء النهر را به زني گرفت به تيمور گورکان معروف شد که تيموربه معني "داماد" است. تيمور در زبان ازبکي به معناي «آهن»است.شايد در مورد تيمور چنين افسانه هايي موجود بوده و به مرور زمان اين روايت در بين اجداد گرگيج ها مشهور گشته و يا گرگيج ها ارتباطي با تيمور داشته اند.(توجه شود به روايت اسطوره اي داماد شدن و معني گورکان)به هر روي شکل گيري قبيله ي گرگيج نيز در چنين قروني يا نزديک بدين قرون دانسته شده است.به هر حال همه ي اين ها احتمال است و با ايقان و اطمينان نمي توان چنين احکامي را صادر کرد.


 


  همچنين مي دانيم که بلوچ ها از هر کجا که مهاجرت کرده باشند،ابتدا در صفحات شمالي کشور ساکن شده اند و غالبا در دوره ي ساسانيان،درگيري حکومت مرکزي با آنان سبب کوچ آنان به کرمان و سيستان و بلوچستان امروزين شده است.يکي از کتبي که درمورد شمال کشور و طبرستان اطلاعات جالبي دارد کتاب"تاريخ طبرستان" است.در تاريخ طبرستان به اسم جالبي برخوردم:"ابوجعفر گورنگيج!"(سنجيده شود با گرگانج و گرگيج).بنابريان احتمالا گرگيج ها نيز چون ديگر مردم بلوچ از شمال کشور به سيستان و بلوچستان امروزين مي کوچند.البته اگر چنين شبهه اي ايجاد شود که بلوچ بودن و از ازبکستان بودن چگونه جمع مي شوند،بايد گفت خود قوم بلوچ نيز در برهه اي از زمان شکل گرفته و بدين نام موسوم شده است و کساني چون فريدون جنيدي بلو چها را از نژاد کاوه ي آهنگر مي دانند.همه ي انسان ها يک منشا دارند و فرزندان آدم هستند.خداوند متعال براي شناخت بهتر،اين همه نژاد و زبان و تنوع را خلق کرده است و انسان ها بايد هميشه از عصبيت هاي قومي پرهيز کنند و بدانند که بهترين انسان ها با تقوا ترين آنان است.پس "فتبارک الله احسن الخالقين"


امتيازات طايفه گورگيج


 


خودستاي پديده ايي است که اثرات منفي آن در کمترين فرصت ممکن علايم خودش را به شکل ناهنجاري نمايان مي کند ، اما در تاريخ اين طايفه«ديگر ستايي» وجود دارد يعني شاعران بلوچ اگر از اين قوم و از دلاوري و امانتداري آنان ياد مي کنند هيچگونه نسبيت فاميلي با آنان ندارند و به قول فرمانرواي ملک سخن «مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد»


 


امتيازات خاصي که اين طايفه داشته و بر مباني يک اصل اساسي ديني و ملي وميهني است که به چند مورد خاص در حد اطلاعات اينجانب فهرست وار اشاره مي گردد:


 


1- نگاه تعصب آميز که لطمه اي به به هنر انسان بودن وارد مي نمايد در بين طايف گرگيج وجود نداشته است


 


2- تعصب ميهن پرستي، ملي گرايي افتخار به سرزمين و ولايت خويش و حفظ تماميت ارضي از خصايص انحصاري اين طايفه بوده است حتي در مواقع بحراني وشرايط حاد.


 


3- در کوتاه نمودن دست استعمار گران از تصرف سرزمين بلوچستان نقش اساسي ومهمي داشته اند


 


4- بزرگترين مخالف رژيم طاغوتي بوده اند و به همين دليل نه اهل باج بوده اند ونه خراج يعني نه باج مي داده اند ونه مي گرفته اند حتي با داشتن قدرت!


 


5- بسي جاي افتخار است که هيچ فردي از اينطايفه با نظام جمهوري اسلامي عناد نداشته و همه ي آنان در سايه نظام و با دلبستگي خاص زندگي مي کنند به طوريکه حتي يک پناهنده که مخالف نظام باشد در کشورهاي ديگر زندگي نمي کند.


 


6- تعصبات نابجا دربين اينان وجود ندارد در بين اين طايفه، بلوچ وفارس، شيعه وسني وجود دارد و بيشترين تاکيدات بر روي مشترکات دارند و دامنه ي اختلافات قومي و مذهبي در بين انان موردي هم مشاهده نمي شود


 


7- نزديکترين مرزداراني هستند که کمترين فاصله با نوار مرزي را دارند و هميشه کمر همت را براي صيانت از وطن بسته و اين عزم راسخ آنان براي مرزباني و مرزداري بدون داشتن هرگونه توقعي از نظام، روزبه روز افزايش يافته است


 


   نتيجه گيري وپيشنهادات


 


با نگاهي اجمالي و مفصل به تاريخ رشادتها و دليريهاي اين طايفه به نتيجه رسيديم که طايفه گورگيج از بزرگترين طايفه قوم بلوچ مي باشد که اينان به صورت پراکنده در جاهاي مختلف کشور ما و کشورهاي همسايه زندگي مي کنند، وطن دوستي ، امانتداري از خصوصيات بارز اين قوم تاريخي بوده است و آنان مخالف سرسخت نظامهاي استبدادي ، و با رجال نظام جمهوري اسلامي بيشترين تعاملات را داشته اند ومعتمدين و ريش سفيدان اين طايفه براي برقراري امنيت عمومي نقش بسزايي داشته اند و با هرگونه نا امني به شدت مخالف و در قبال چپاولگران بدون هيچ واهمه اي ايستادگي نموده و هميشه محتمل بارهاي سنگين ديگران را براي راحتي آنان به دوش کشيده اند ، فرهيختگان دانشگاهي و رجال سياسي اين طايفه ،قانون اساسي وآيين مملکت داري را بزرگترين پشتيبان خود دانسته و براي تحقق اين امرگام به گام با دولتمردان همراهي داشته ودارند، و ما نيز بر خود واجب مي دانيم که از زحمات جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک طايفه بزرگ از تلاش هاي مقامات کشوري واستان مان قدر داني نموده واميد است با بهره گيري هر چه تمامتر در پيشبرد اهداف جمهوري اسلامي همگام و ياوري وفادار بوده و از تمام ظرفيتهاي موجود و پتانسيل هاي لازم استفاده کرده تا بتوانيم ايران عزيز اسلامي را بيش از پيش سربلند و زنگ يا س و نااميدي را براي دشمن در هر لحظه به صدا در آوريم.


 


 


 


 


 


پيشنهادات


 


1- فرهيختگان دانشگاهي بايد با دقت نظر خاص و به طور علمي و کارشناسي رشادتها و حماسه هاي اين طايفه را بررسي وبه شکل مکتوب و اسناد معتبر براي نسل هاي آتي به يادگار بگذارند


 


2- دانشجوياني که در در حال تحصيل هستند (تحصيلات تکميلي) با نظر اساتيد نسبت به کتابت رساله در اينمورد و بسياري از داستان هاي اين طايفه وساير اقوام بلوچ تطابق کامل با داستان هاي شاهنامه فردوسي چه در قسمت پهلواني و يا چه در قسمت تاريخي دارد دست همت بگمارند


 


3- متاسفانه هنوز هم در قسمت بلوچستان(دشتياري) ميزان تحصيلات آنان نسبت به ديگر اطوايف پايين تر است در اين زمينه کوشش جدي براي ريشه کن کردن بي سوادي از کل جامعه و بالاخص در بين قوم خود همتي مضاعف مي طلبد که اين امر تنها در ظل توجهات متنفذين و ارشادات مشفقانه دانش آموختگان و رجال برجسته ي قوم است زيرا ديگردفتر قدرت بازو بسته شده، بلکه نزاع ، نزاع قلم است هر کس که قلمي توانا دارد و دانش آموختگان فراوان، حرف براي گفتن داشته ودر آباداني جامعه خويش نقش بيشري دارد


 


4- جوانان ما بايد هويت اساسي خود را شناخته و خودشان را از هر گونه رذايل که اصل انسانيت را دچار خدشه مي کند به دور نگهداشته وپاي بند به موازين الهي باشند


 


5- در مورد قشر ن بايد بگويم که موج بي سوادي در بين دخترانمان و جود دارد و دولت در اين زمينه از هيچ کوششي دريغ ننموده و امکانات تحصيل را در دورترين نقطه ي مرزي براي دختران ما فراهم نموده، اما نقش شما والدين گرامي در اين زمينه بسيار ارزشمند است و بايد مادراني مومن و فداکار و عالم ودر شجاعت چون مادر دودا و بالاچ را براي نسل خود تربيت نمود 


 


6- آثار ارزشمند تاريخي اين طايفه اگر در هرگوشه و کنار کشور وجو دارد بايد در فهرست آثار ملي ثبت گردد


 


7- قدر کشور، نظام و انقلاب اسلامي را بدانيد و براي سربلندي آن به هر ميزان که تلاش کنيم هنوز هم کم مي باشد


 


در پايان بر خود لازم مي دانم که از برگزار کنندگان اين همايش بزرگ از صميم قلب تقدير و تشکر نمايم.


 


     تدوين: شه بخش گرگيج معلم ، فوق ليسانس زبان و ادبيات فارسي


دودا و بالاچ و استنباط نکته هاي اخلاقي ،ملي و ميهني


 


در کتاب ميراث نوشته فقير شاد چاپ پاکستان به زبان بلوچي چنين آمده است که از روي داستان ميان بي بگر(از طايفه پژ و بالاچ مي توان پي برد که آنها در مکران زندگي مي کرده اند زيرا دراين داستان در مورد مکانهاي مختلف مکران سخن به ميان آمده است و آنان به صورت پراکنده در گوشه و کنار مکران سکني گزيده بودند .


 


درباره ي داستان تاريخي طايفه پژ وگورگيج چنين مي گويند که علت اصلي شروع جنگ بر روي گاو هاي زن بيوه اي به نام «سمي» بوده است و اين واقعه در سال 1700 م. به وقوع پيوست در مورد اين جنگ گفته شده است که دهقاني که اسم زنش سمي بوده صاحب مکنت و داراي زيادي بود و هيچ فرزندي نداشت و پس از مرگ دهقان تمام دارايي او توسط خويشاوندانش تصاحب شد و فقط گاوها بعنوان سهم زنش باقي ماند و بنا به وصيت شوهرش گاوها را پيش دودا فرزند حسن مي برد و در پناه او زندگي مي کند ، بعد از مدتي پژها با سرکردگي بي بگر براي ربودن گاوهاي سمي مي آيد ودر يک فرصت مناسب وبه دور از چشمان دودا و مخفيانه گاوهاي سمي را رم داده و با خود مي برند.


 


بعد از آن قاصدي براي رساندن خبر دوان دوان، به طرف طايفه گورگيج مي آيد و مادر دودا را از ماجرا با خبر مي نمايد، زيرا سمي در پناه دودا مي باشد او مي گويد که گاوهاي سمي توسط بي بگر با160 نفر جوان ربوده شده وبه سوي سند(يکي از ايالتهاي پاکستان) رهسپار شده اند، قاصد هنگام ظهر مي رسد و دوداي تازه داماد ( البته اين ازدواج دوم دودا مي باشد) با عروسش در خانه اي به خواب قيلوله مي پردازد، خواهر زن دودا با مادرش به نزد وي رفته و مادرش از روي طعنه وبه تعريض چنين مي گويد:


 


   آ مرد که مياران جل ا ن (به آناني که امانت وديعه شده است)


 


نيم روچان نوپسنت کلان (به خواب قيلوله نمي پردازند)


 


سيري منهان سارتينان ( ودر سايه سرد استراحت نمي کنند)


 


دوست ء گون زباد ما لينان ( با دوستاني که با بوي عنبر ومشک آغشته اند)


 


دودا به محض شنيدن سخنان تلخ ونيشدار مادرش از خواب برخاسته وبه غلام خود مي گويد که زمان درنگ و ايستادن نيست اسب سرخ رنگ من را زين کن وشمشير وسپر من را بياور تا من گاوهاي سمي را که توسط پژها ربوده شده اند بياورم ، دودا با 70نفر جنگجوي دلاور آماده شده و از عيال خداحافظي نموده و به طرف آنها رهسپار مي شود بالاچ نيز اعلام آمادگي کرده و اصرار دارد که همراه شما به جنگ مي آيم اما دودا از آمدن ايشان امتناع نموده و مي گويد که تو هنوز خردسال هستي و تنها 12 سال عمر داري، زماني که ما در اين نبرد کشته شديم تو انتقام خون ما را از دشمن بگير. زمان حرکت دودا به طرف کاروان بي بگر، زني از عقب کاروان سخني مي گويد و دودا سخن اين زن را به فال بد گرفته و مي گويد که ما در اين جنگ حتما کشته مي شويم و مي گويد در صورت انصراف از تصميم هيچ کس ديگر جرات بر گرداندن گاوهاي سمي را ندارد، وي با توکل به خداوند عنان اسب سرخ رنگ را کشيده و و حرکت مي کند و با سرعت هرچه تمام تر به طرف پژها رفته ودر ميداني با بي بگر روبرو مي شود بي بگر با 160نفر نيروي خود سنگر گرفته و به طرف دودا تير اندازي مي کند و تيرها مثل قطرات باران بر سرشان مي ريزند و دودا با 70 نفر کشته مي شود. پس از کشته شدن آنها تمام اموال و ويراق آنها را مي برند و قتي که زنهاي آنان اموال ربوده شده را مي بينند و به شوهرانشان مي گويند که هرگز ايمن مباشيد که قطعا انتقام را از شما خواهند گرفت دير يا زود!


 


زماني که دودا حرکت کرده و از چشمان مادر پنهان شده مادر با افتخار با ن ديگر مي گويدکه مطمئنم فرزندم يا گاوهاي سمي را مي آورد يا کشته مي شود و يقين دارم که دست خالي بر نمي گردد شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


گشتگ مهربانين ماتا ( مادر مهربانش مي گويد)


 


بچي اچ دوء يکي کنت ( فرزندم از دو کار يکي را عملي مي کند)


 


يا اشي چوئوان زيان داريت ( يا کشته مي شود)


 


يا گوکان سر جميا کاريت ( يا کل گله هاي گاو را مي آورد )


 


گفته هاي مادرش به حقيقت پيوست دودا از دو کار پيشروي خود، يکي را برگزيد( يعني براي حفظ آبرو و حيثيت قومش کشته شد).


 


پس ازکشته شدن دودا برادرش بالاچ که در آن زمان نوجواني 12 ساله بود مورد آماج غم واندوه و مصايب قرار مي گيرد زيرا پدرش حسن مدتها پيش از دنيا رفته بود و برادر دليرش همراه با ديگر بردران برا حفظ آبرو و حيثيت قوم، خودش را فدا نمود ، ديگر فرد نام آوري در بين خاندان ايشان وجود نداشت که بالاچ تحت حمايت آنان قرار گيرد ، بالاچ به کار شباني در ريگزارهاي بسيار گرم و در هواي به شدت سوزان مشغول بود، هنگامي که او براي چراي دامها در دشت وصحرا مي رفت دختراني در صحرا نيز براي چراي دامها مي رفتند به او طعنه و ريشخند مي زدند و به او لقب نامرد و بي خاصيت مي دادند و مي گفتند او نمي تواند انتقام خون برادر و قومش را بگيرد زيرا او پرسه ميزند وبي هدف مي گردد وي اين سخنان طعنه آميز را تحمل نمود و شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


من کسانک ئيبرء گوندان ( من هنوز خردسال هستم)


 


مرمرين آساني سرء گردان ( در زير آفتاب به شدت سوزان مي گردم)


 


کولان چه گرمين تاپگا زيران ( آذوقه خودم را بر مي دارم)


 


کاد من ميرکوه جن انت چمان ( دختران به من طعنه مي زنند)


 


کاداني ميرکوه شيگان زياتان ( طعنه شان غير قابل تحمل مي باشد)


 


من مزن بال ء چتوان بلان     


 


چوئه ء نوک ريش ء گلالک بان ( به سن جواني مي رسم)


 


بالاچ در همان زمان از انتقام خون برادرش غافل نبوده است ، زماني که او به سن جواني مي رسد و بزرگ مي شود حس انتقام خون برادرش در قلبش چون امواج دريا خروشان مي گردد، و با غلام خودش عهد مي نمايد که اگر در جنگ هم رکاب او بجنگد و بي بگر را به قتل برساند زن بيوه ي دودا را به عقد نکاح او در مي آ ورد.


 


پس از عهد وپيمان به قصد انتقام از خانه خارج مي شوند و از اين موضوع بي بگر اطلاع پيدا مي کند و به بالاچ پيغام مي دهد که جنگ و دعوا را کنار بگذارد، ولي بالاچ در جواب مي گويد که شما برادرم را با 70 نفر ديگر بدون ارتکاب به هيچ خطا وگناهي به قتل رسانده ايد:


کتاب ميراث نوشته فقير شاد چاپ پاکستان به زبان بلوچي چنين آمده است که از روي داستان ميان بي بگر(از طايفه پژ و بالاچ مي توان پي برد که آنها در مکران زندگي مي کرده اند زيرا دراين داستان در مورد مکانهاي مختلف مکران سخن به ميان آمده است و آنان به صورت پراکنده در گوشه و کنار مکران سکني گزيده بودند .


 


درباره ي داستان تاريخي طايفه پژ وگورگيج چنين مي گويند که علت اصلي شروع جنگ بر روي گاو هاي زن بيوه اي به نام «سمي» بوده است و اين واقعه در سال 1700 م. به وقوع پيوست در مورد اين جنگ گفته شده است که دهقاني که اسم زنش سمي بوده صاحب مکنت و داراي زيادي بود و هيچ فرزندي نداشت و پس از مرگ دهقان تمام دارايي او توسط خويشاوندانش تصاحب شد و فقط گاوها بعنوان سهم زنش باقي ماند و بنا به وصيت شوهرش گاوها را پيش دودا فرزند حسن مي برد و در پناه او زندگي مي کند ، بعد از مدتي پژها با سرکردگي بي بگر براي ربودن گاوهاي سمي مي آيد ودر يک فرصت مناسب وبه دور از چشمان دودا و مخفيانه گاوهاي سمي را رم داده و با خود مي برند.


 


بعد از آن قاصدي براي رساندن خبر دوان دوان، به طرف طايفه گورگيج مي آيد و مادر دودا را از ماجرا با خبر مي نمايد، زيرا سمي در پناه دودا مي باشد او مي گويد که گاوهاي سمي توسط بي بگر با160 نفر جوان ربوده شده وبه سوي سند(يکي از ايالتهاي پاکستان) رهسپار شده اند، قاصد هنگام ظهر مي رسد و دوداي تازه داماد ( البته اين ازدواج دوم دودا مي باشد) با عروسش در خانه اي به خواب قيلوله مي پردازد، خواهر زن دودا با مادرش به نزد وي رفته و مادرش از روي طعنه وبه تعريض چنين مي گويد:


 


   آ مرد که مياران جل ا ن (به آناني که امانت وديعه شده است)


 


نيم روچان نوپسنت کلان (به خواب قيلوله نمي پردازند)


 


سيري منهان سارتينان ( ودر سايه سرد استراحت نمي کنند)


 


دوست ء گون زباد ما لينان ( با دوستاني که با بوي عنبر ومشک آغشته اند)


 


دودا به محض شنيدن سخنان تلخ ونيشدار مادرش از خواب برخاسته وبه غلام خود مي گويد که زمان درنگ و ايستادن نيست اسب سرخ رنگ من را زين کن وشمشير وسپر من را بياور تا من گاوهاي سمي را که توسط پژها ربوده شده اند بياورم ، دودا با 70نفر جنگجوي دلاور آماده شده و از عيال خداحافظي نموده و به طرف آنها رهسپار مي شود بالاچ نيز اعلام آمادگي کرده و اصرار دارد که همراه شما به جنگ مي آيم اما دودا از آمدن ايشان امتناع نموده و مي گويد که تو هنوز خردسال هستي و تنها 12 سال عمر داري، زماني که ما در اين نبرد کشته شديم تو انتقام خون ما را از دشمن بگير. زمان حرکت دودا به طرف کاروان بي بگر، زني از عقب کاروان سخني مي گويد و دودا سخن اين زن را به فال بد گرفته و مي گويد که ما در اين جنگ حتما کشته مي شويم و مي گويد در صورت انصراف از تصميم هيچ کس ديگر جرات بر گرداندن گاوهاي سمي را ندارد، وي با توکل به خداوند عنان اسب سرخ رنگ را کشيده و و حرکت مي کند و با سرعت هرچه تمام تر به طرف پژها رفته ودر ميداني با بي بگر روبرو مي شود بي بگر با 160نفر نيروي خود سنگر گرفته و به طرف دودا تير اندازي مي کند و تيرها مثل قطرات باران بر سرشان مي ريزند و دودا با 70 نفر کشته مي شود. پس از کشته شدن آنها تمام اموال و ويراق آنها را مي برند و قتي که زنهاي آنان اموال ربوده شده را مي بينند و به شوهرانشان مي گويند که هرگز ايمن مباشيد که قطعا انتقام را از شما خواهند گرفت دير يا زود!


 


زماني که دودا حرکت کرده و از چشمان مادر پنهان شده مادر با افتخار با ن ديگر مي گويدکه مطمئنم فرزندم يا گاوهاي سمي را مي آورد يا کشته مي شود و يقين دارم که دست خالي بر نمي گردد شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


گشتگ مهربانين ماتا ( مادر مهربانش مي گويد)


 


بچي اچ دوء يکي کنت ( فرزندم از دو کار يکي را عملي مي کند)


 


يا اشي چوئوان زيان داريت ( يا کشته مي شود)


 


يا گوکان سر جميا کاريت ( يا کل گله هاي گاو را مي آورد )


 


گفته هاي مادرش به حقيقت پيوست دودا از دو کار پيشروي خود، يکي را برگزيد( يعني براي حفظ آبرو و حيثيت قومش کشته شد).


 


پس ازکشته شدن دودا برادرش بالاچ که در آن زمان نوجواني 12 ساله بود مورد آماج غم واندوه و مصايب قرار مي گيرد زيرا پدرش حسن مدتها پيش از دنيا رفته بود و برادر دليرش همراه با ديگر بردران برا حفظ آبرو و حيثيت قوم، خودش را فدا نمود ، ديگر فرد نام آوري در بين خاندان ايشان وجود نداشت که بالاچ تحت حمايت آنان قرار گيرد ، بالاچ به کار شباني در ريگزارهاي بسيار گرم و در هواي به شدت سوزان مشغول بود، هنگامي که او براي چراي دامها در دشت وصحرا مي رفت دختراني در صحرا نيز براي چراي دامها مي رفتند به او طعنه و ريشخند مي زدند و به او لقب نامرد و بي خاصيت مي دادند و مي گفتند او نمي تواند انتقام خون برادر و قومش را بگيرد زيرا او پرسه ميزند وبي هدف مي گردد وي اين سخنان طعنه آميز را تحمل نمود و شاعر بلوچ چنين مي گويد:


 


من کسانک ئيبرء گوندان ( من هنوز خردسال هستم)


 


مرمرين آساني سرء گردان ( در زير آفتاب به شدت سوزان مي گردم)


 


کولان چه گرمين تاپگا زيران ( آذوقه خودم را بر مي دارم)


 


کاد من ميرکوه جن انت چمان ( دختران به من طعنه مي زنند)


 


کاداني ميرکوه شيگان زياتان ( طعنه شان غير قابل تحمل مي باشد)


 


من مزن بال ء چتوان بلان     


 


چوئه ء نوک ريش ء گلالک بان ( به سن جواني مي رسم)


 


بالاچ در همان زمان از انتقام خون برادرش غافل نبوده است ، زماني که او به سن جواني مي رسد و بزرگ مي شود حس انتقام خون برادرش در قلبش چون امواج دريا خروشان مي گردد، و با غلام خودش عهد مي نمايد که اگر در جنگ هم رکاب او بجنگد و بي بگر را به قتل برساند زن بيوه ي دودا را به عقد نکاح او در مي آ ورد.


 


پس از عهد وپيمان به قصد انتقام از خانه خارج مي شوند و از اين موضوع بي بگر اطلاع پيدا مي کند و به بالاچ پيغام مي دهد که جنگ و دعوا را کنار بگذارد، ولي بالاچ در جواب مي گويد که شما برادرم را با 70 نفر ديگر بدون ارتکاب به هيچ خطا وگناهي به قتل رسانده ايد:


 


 


 


پيغام بي بگر به بالاچ:


 


بالاچ تو بل جنگ ء مرء ( اي بالاچ جنگ و دعوا را رها کن)


 


ترک دئي بلوچي کينگ ء ( کينه ي بلوچي را ترک کن)


 


هر وقت که کائي په مرء ( زماني که براي جنگ مي آيي)


 


من ء هال دئي بيا په مرء ( من را در جريان بگذار و براي دعوا بيا)


 


تو چيرء چو دزين تولگا (تو مانند شغال در بيشه مخفي هستي)


 


وابا کش ء براهندگا ( و پهلوان را در خواب به قتل مي رساني)


 


پاسخ بالاچ به بي بگر


 


بالاچ ء جواب گردينتگت (بالاچ در پاسخ به او مي گويد)


 


بي بگر آگه مالوم نئي مالوم ببئي ( اي بي بگر اگر در جريان نيستي اکنون آگاه باش)


 


دودا گون هفتاد کنگرء (دودا با هفتاد جوان رعنا)


 


واب انت مان سيه دن سرء ( در دشت تاريک(قبرستان) خوابيده است)


 


اودء گرماپء دلء ( در مکاني به نام گرماپ)


 


من يکي نگندان ظاهرء ( من هيچ کدام از افراد خاندانم را نمي بينم)


 


بيدء نقيبوء لرء ( به غير از غلام خودم يعني نقيبو)


 


در اين زمان بالاچ به سن 18 سالگي رسيده است ، پس از سخنان بي بگر و پيغامهايي که از طرفين رد و بدل مي شود ، بالاچ براي قتل بي بگر برنامه ريزي مي کند و نشانه هاي محل خواب او را جويا مي شود وشبي براي قتل او رهسپار شده که خواهر بي بگر که همسر يوسف بوده است( يوسف از طايفه هوت مي باشد) با مکاري اسب بي بگر و شمشير اورا به تخت خواب يوسف آويزان ميکند زيرا نشانه هايي که به بالاچ داده شده بود همين ها بودند او مطابق نشانه هاي قبلي هجوم برده وبه زعم خودش بي بگر را به قتل رسانده است اما بي بگر صدا مي زند و مي گويد که تو بي گناهي را کشته اي و من هنوز زنده ام ، بالاچ مي گويد اين مکر وترفند را خواهر تو کشيده و او سبب کشتن يوسف شده است زيرا خواهرت مي دانست که من امشب براي کشتنت برنامه داشته ام و مي گويد اي بي بگر! نگران مباش فردا در قبرستان دو تا گور حفرکن يکي برا ي خودت و ديگري براي يوسف.


 


روز بعد بالاچ از روي درختي نظاره گر حوادث است که پس از اتمام نماز جنازه با معيت نقيبو حمله ور مي شود و بي بگر نيز کشته مي شود بالاچ با گامهاي چابک خود بالاي کوه صعب العبوري مي رود . و مي گويد من به هدف خودم که انتقام خون برادرا ن و اقوام بود رسيدم اما جنگ من با جنگ بي بگر تفاوت اساسي داشته است زيرا من کودکان معصوم و ن و همچنين دانايان و روحانيان و کسانيکه در کشتن برادر من دستي نداشته اند هرگز آنان را نکشته ام بدين ترتيب 66 نفر از کسانيکه در کشتن دودا يا نقش داشته ويا مستقيما شرکت داشته توسط بالاچ کشته مي شوند و جنگ به پايان مي رسد.


 


از داستان واقعي وتاريخي و حماسي طايفه گورگيج اين نکته استنباط مي گردد که آنان براي حفظ حيثيت و براي مبارزه با چپاولگري و غارتگري کمان را به زه نموده اند و به مهمترين خصايص انساني که «امانتداري» است آراسته اند زيرا خداوند در کتاب خود انسان را امانتدار الهي قلمداد نموده است ويکي از اهداف خلقت انسان را «امانتدار» بودن وي مي داند و دليل برتر ي آدمي از ساير موجودات نيز در همين نکته مي باشد ، پس بي دليل نيست که مورخان بلوچ در ادبيات شفاهي خود نبرد دودا و بالاچ را در رديف مهترين نبردهاي تاريخ قوم بلوچ مي دانند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Lisa شاهکاربافت یه اتفاق خوب برای شماست. طرحواره شرکت فناوری ازمون بهارنیک باربری تهران اتوبار تهران چلسی Gary vzprd دوربین کنون فراسوی خیال تجربیات یک برنامه نویس اندروید